قاراگیله(قرهگیله) از معروفترین
ترانههای معاصری میباشد که وارد موسیقی فولکلور آذربایجان شده ، اکثر
آذربایجانیها حداقل چند بند از این ترانه را حفظ بوده و همواره آنرا زمزمه
می کنند. از خوانندگان معروفی که این ترانه را اولین بار اجرا کرده می
توان به خانم "ربابه مراداوا" اشاره کرد که با اجرایی فوق العاده لقب "قارا
گیله" را از آن خود کرد.
در سال 1968 آهنگساز نابغه آذربایجان "مایسترو نیازی" موسیقی قاراگیله را
برای سمفونی ساخت و این آهنگ را جاودانه نمود. نیازی دوران کودکی خود را
در تبریز گذرانده بود و بعدها هم چندین بار به تبریز سفر کرد. نیازی خوب
میدانست که قارا گیله از جاودانه های موسیقی آذربایجان جنوبی است. قارا
گیله به خاطر اینکه از احساسات عاشقانه بیپرده سخن می گفت در محیط های
عمومی به ندرت اجرا می شد. بعد از سقوط حکومت ملی آذربایجان و ممنوعیت
اجرای آهنگهای آذربایجانی ، قاراگیله همراه مهاجرینی که به آذربایجان
شمالی رفته بودند در آن سوی آراز طنین انداز شد و با اجرای "شوکت علی
اکبراوا" در رادیو باکو توسط امواج دوباره به سرزمین مادری بازگشت. البته
امروزه نیز در ایران از پخش چنین ترانههایی در رادیو و تلوزیون جلوگیری
بعمل میاید، با اینکه موطن اصلی این آهنگ آذربایجان ایران و تبریز است در
هر حال این جلوگیری هرگز باعث فراموشی قاراگیله نشد بطوری هنوز هم این
ترانه در عروسیهای آذربایجان از محبوبترینهاست. قاراگیله را قالیبافان
بر سر دار قالی با خود زمزمه کرده و نوای آهنگینش را بر تار و پود قالی
میبافند.
متن کامل قاراگیله بعد از جنگ جهانی دوم از طرف انتشارات "چمن آرا" ی
تبریز و در قالب کتاب "تصنیفهای آذربایجان" منتشر شد. بعدها پرویز
پرویزی در کتابهای "تصنیفهای قفقاز و باکو" و "تصنیفهای ترکی
استانبولی" خود متن کامل این ترانه را به چاپ رساند، ولی هر دو کتاب به
علت تیراژ محدود کمیاب بوده و در معدود کتابخانهای پیدا میشوند. در سال
2001 ژورنالیست مشهور آذربایجانی "رافائل حسین اف" متن کامل قاراگیله را
به نقل از کتاب "پرویز پرویزی" در کتاب "میللتین ذرهسی" خود انتشار داد.
اگرچه قاراگیله برای عاشقان روایتگر عشق و عاشقی می باشد ولی برای هر
مهاجر آذربایجانی درغربت تداعی بخش تبریز و آذربایجان است. مهاجرینی که
تبریز را یار و عشق خود می دانند با شعر قارا گیله از دوری وطن خود گر
گرفته و آتش می گیرند. قارا گیله شنونده را هم می خنداند و هم به گریه وا
می دارد و بی دلیل نیست که آن را در آذربایجان شمالی غمنامهی مهاجرین می
نامند.
قاراگیله مجازی از "جانم" ، "عشقم" ، "قلبم" است که متن کامل آن دارای 19
بند بوده و هر بند دارای دو قسمت مجزاست. قسمت اول هر بند دارای صداهای
کشیده و قسمت دوم غالباً همراه با صداهای کوتاه می باشد.
قره یا قارا به معنی سیاه و گیله به معنی عدسی چشم و معنی اصلی عدسی سیاه
(دارای مردمک سیاه) میباشد، عدسی مرکز عضو زیبای چشم میباشد و به همین
دلیل در ترکی عمق زیبایی و عزیزی را نشان میدهد، اما از آنجایی که لغت
مردمک سیاه در فارسی کمی غریب است از لغت چشمون سیاه به جای آن در ترجمه
استفاده میشود.
در بعضی نقلها در متن اختلافات جزئی وجود دارد و به جای قاراگیله، قاراگیلهم (سیاه چشمونم یا سیاه چشمونِ من) استفاده میگردد.
آیریلیق یکی از ترانههای فولکلور و عامیانه آزربایجان به شمار میآید رجب ابراهیمی (فرهاد) که در روستای کورعباسلو از توابع اردبیل در آبان ماه ۱۳۱۴ از مادر زاده شد. پس از آشنایی با استاد سلیمی اشعار زیادی را نوشت . وی آیریلیق را در ۱۳۳۵ خورشیدی سرود .
آهنگ سازی سحرانگیز این شعر جاودانه را استاد علی سلیمی که متولد سال ۱۳۰۱ در باکو و در خانوادهای اردبیلی می باشد ، انجام داده است. وی تا ۱۶ سالگی در باکو می زیست و پس از آن همراه خانوادهاش به زادگاه پدرش، اردبیل بازگشت. در سال ۱۳۳۲ رهبر ارکستر آزربایجانی رادیو ایران شد و در سال ۱۳۳۸ با همکارش، فاطمه قنادی (وارتوش) ازدواج کرد. درسال ۱۳۴۲ ارکستر آزربایجانی رادیو ایران منحل شد ولی علی سلیمی به آهنگسازی ادامه داد. تندیس استاد سلیمی به عنوان «آهنگساز برجسته شرق» در یونسکو نصب شدهاست. آیریلق اولین بار با اجرای خانم فاطمه قنادی (همسر استاد سلیمی) از رادیو تبریز پخش گردید و با اجرای رشید بهبودف در باکو شهرت جهانی پیدا کرد. و بعدها لطف یار ایمانوف و گوگوش (آلبوم: نیمه گمشده من) هم آن را اجرا کردند.
" آیریلیق "
فیکریندن گئجه لر یاتا بیلمیرم
بو فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم
دئییرم چون سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
سودان گلن سورمه لی قیز
سودان گلن سورمه لی قیز
( ای دختر سرمه کشیده که از [لب] آب میآیی
ای دختر سرمه کشیده که از [لب] آب میآیی )
***
چوخ اینجیدیر کوزه سنی
چوخ اینجیدیر کوزه سنی
( کوزه خیلی اذیتت میکند
کوزه خیلی اذیتت میکند )
***
ائله نازایله گلیرسن
آپاریرلار بیزه سنی
آخ* آپاریرلار بیزه سنی
( چنان با ناز میآیی - یعنی با ناز زیاد میآیی-
تو را به خانه ما میبرند
آخ تو را به خانه ما میبرند )
***
کوزهنی الیننن آلام
قولومو بوینونا سالام
قولومو بوینونا سالام
( کوزه را از دستت بگیرم
دستم را [دور] گردنت بیاندازم
دستم را [دور] گردنت بیاندازم )
***
گلسن سنی اؤزوم آلام
گلسن سنی اؤزوم آلام
( [اگر] بیایی تو را خودم میگیرم
[اگر] بیایی تو را خودم میگیرم )
آی بو گلـــــــن یارین اؤزودی
گؤزلری جیـــــــــــران گؤزودو
داشلی قالا از ترانه های فولکوریک شاد ترکی آذربایجانی می باشد که توسط خواننده های زیادی باز خوانی شده است.
بو قــــالا داشلی قــــالا
بولاق بــاشی تؤز اولار ... اوستو دولو قیــــز اولار !
ائیل دستمــالین گؤتور ... من گؤتورسم سؤز اولار !!!
( سر چشمه پر از غبار است و و دخترها آنجا جمع می شوند ...
خم شو و خودت دستمالت را بردار که اگر من بردارم حرف درست می شود !!!)
***
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... چینقیل لی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گلمه یه ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... هر یــــــانی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گئج گله ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
( این قلعه ، قلعه ی سنگی است و پر از سنگلاخ و شن و ماسه است ...
هراس دارم که یارم نیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!!
این قلعه ، قلعه ی سنگی است و همه جایش سنگی است ...
و هراس دارم که یارم دیر بیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!! )
***
داغلارا چم دوشنده ... بولبوله غم دوشنده !
روحیــــم بدنده اوینار ... یادیما سن دوشنده !!!
( زمانیکه به کوهها ، مه می افتد ... و دل بلبل غمگین می شود !
روح من در بدنم به رقص در می آید وقتی که تو به یادم می آیی !!! )
***
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... چینقیل لی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گلمه یه ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... هر یــــــانی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گئج گله ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
( این قلعه ، قلعه ی سنگی است و پر از سنگلاخ و شن و ماسه است ...
هراس دارم که یارم نیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!!
این قلعه ، قلعه ی سنگی است و همه جایش سنگی است ...
و هراس دارم که یارم دیر بیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!! )
***
قیزیل گول اؤلمایایدی ... سارالیب سؤلمایایدی !
بیر آیریلیـــق بیر اؤلوم ! ... هئچ بیـری اؤلمایایدی !!!
( کاش گل سرخ وجود نداشت و زرد و پژمرده نمی شد !
و جدایی و مرگ ! هیچیک وجود نداشت !!! )
***
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... چینقیل لی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گلمه یه ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
بو قـــــالا داشلی قـــــالا ... هر یــــــانی داشلی قالا !
قؤرخورام یــــــار گئج گله ... گـــؤزلریم یاشلی قــــالا !!!
( این قلعه ، قلعه ی سنگی است و پر از سنگلاخ و شن و ماسه است ...
هراس دارم که یارم نیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!!
این قلعه ، قلعه ی سنگی است و همه جایش سنگی است ...
و هراس دارم که یارم دیر بیاید و چشم هایم اشک آلود بمانند !!! )
توت آغاجی دیلم هر گلنه ایلم ... یل دستمالین گوتور من اوزگه سی دیلم
بو قالا داشلی قالا جینقلی داشلی قالا ... قورخورام یار گلمیه گوزلریم یاشلی قالا
توت آغاجی بویونجا توت یمدیم دویونجا ... یاری خلوتده گوروب دانیشمادیم دویونجا
بو قالا داشلی قالا جینقلی داشلی قالا ... قورخورام یار گلمیه گوزلریم یاشلی قالا
گئدیردیم یواش یواش ایاغیما دیدی داش ... سندن منه یار اولماز گل اولاخ باجی قارداش
بو قالا داشلی قالا جینقلی داشلی قالا ... قورخورام یار گلمیه گوزلریم یاشلی قالا
در میان تپه زارهای مخملین آذربایجان در خاک فرش زردار مغان، افسانه پرشوری بوقوع پیوست که سالیان درازی به شکل فولکوریک سینه به سینه آذربایجانیان نقل گشته است. سارا (سارای) دختر پرشور و شرری بود با مژه هایی بلند و شوخ و نگاههایی نافذ و جذاب. وی با تکیه بر نیروی بزرگ عشق خویش تدبیر شجاعانه ای اندیشید که همین اراده اش، او را در میان افسانه های حیرت آمیز تاریخ آذربایجان قرار داد.
آنگاه که کوزه به دوش از راه باریکه ای به سوی چشمه دهکده پای می گذاشت از بزرگ و کوچک دل هر بیننده ای را به تپش رعد وار می انداخت. با همه این شور و زیبایی او در صبحگاهی عطر آمیز به عصیان دل چوپانی صمیمی از همان اهالی جوابی بس صمیمانه داده بود و از آن پس در قصر آرزوهایش با لباس سپید عروسی خود ، همای سعادت ” خان چوبان ” شده بود.
عشق عریان آنها همچون اسبی سرکش در کناره های رود آرپا در جلگه مغان ، تپه های علف پوش ، باغها و گلها را در می نوردید و به پیش می تاخت. این عشق آتشین و صادق زبانزد همه مردمان روستاهای مغان شده بود.
خان چوبان جوان تنومندی بود با سبیل های با مزه که یک لحظه نیز نی لبکش را زمین نمی گذاشت. وقتی در سایه درختی یا پای چشمه ای می نشست با نی خود سوزناکترین آهنگ ها را می نواخت و در هجران و درد اشتیاق سارا آشکارا می سوخت.
این موزیک به یاد صمد بهرنگی شاعر و نویسنده آذربایجانی، که به دست رژیم شاهنشاهی در رود آراز غرق شده است، خوانده شده است.
آراز آراز خان آراز
آراز آراز خــــــــان آراز ســولطـــان آراز خـــان آراز
سنـی گـوروم یـانـاســان ائل دردینی قــــــان آراز
آراز سنـدن کیـم گئشـدی کیم غرق اولدی کیم گئشـدی
فلــک گــل ثابیــت ایلــــه هانسی گونوم خوش گئشدی
هارایلار آی هارایلار هر اولدوزلار هر آیلار
دریادا بیر گول بیتیپ سوسوزونان هارایلار
صمـد گلیــر گولــه گولــه دوشونده بـاخ قیــزل گــولــه
هــر الینــده دورد کیتــاب دونــدردی بیـزیـــم دیلـــه
آراز آراز خــــــــان آراز ســولطـــان آراز خـــان آراز
سنـی گـوروم یـانـاســان ائل دردینی قــــــان آراز
بالا زرخانم: یکی از قهرمانان آذربایجان
96 سال پیش درآخرین روزنبردحماسی مردم خوی باقشون ارمنی به فرماندهی
آندرانیک ،ارامنه موفق به شکستن بخشی ازدیواردفاعی خوی شدنددراین زمان
تعدادی ازمدافعین شهردرمحل نفوذارامنه دست به عقب نشینی زدند دراین هنگام
یک زن درحالی که تپانچه ای دردست داشت وبه سوی دشمن شلیک میکردواردمعرکه
شدوبرای جلوگیری ازعقب نشینی مدافعین شهر روسری ازسربرگرفت وفریادزدمن به
جای شمامی جنگم واین سخن مدافعین درحال عقب نشینی رابازگرداندوموجب نجات
وسپس پیروزی خویی هاگردیدنام این زن قهرمان بالا زرخانم بود تصنیف معرف
ترکی الده تاپانچا بالا زرخانیم. گله رم دالینجا بالا زرخانیم به یادآن
شیرزن خویی سروده شده است. الده توپانجا (بالا زری خانیم) -از آهنگهای دهه
50
آهنگی قدیمی که اکثر پدربزرگ و مادر بزرگهایمان به خوبی به یاد دارند.
آغا مالی چرقت بالا زر خانیم
ائو اولدی خلوت بالا زر خانیم
شلتنی ترپت بالا زر خانیم
الده تاپانجا بالا زر خانیم
گللم دالینجا بالا زر خانیم
منیم اولونجا بالا زر خانیم
شلته گئیب سن بالا زر خانیم
یولدان ائدیر سن بالا زر خانیم
دوزون دئمیر سن بالا زر خانیم
الده تاپانجا بالا زر خانیم
گللم دالینجا بالا زر خانیم
منیم اولونجا بالا زر خانیم
پتک ده آری بالا زر خانیم
ایچینده بالی بالا زر خانیم
گل منه ساری بالا زر خانیم
الده تاپانجا بالا زر خانیم
گللم دالینجا بالا زر خانیم
منیم اولونجا بالا زر خانیم
ائو اولدی خلوت بالا زر خانیم
شئیطانا لهنت بالا زر خانیم
شلته نی ترپت بالا زر خانیم
![](http://www.miyanali.com/usr/ghochax-nabi/gal20.jpg?492868728)
![](http://www.miyanali.com/usr/ghochax-nabi/gal18.jpg?22835323)
«هوپ هوپ نامه» مجموعه ای است طنزآمیز و دربرگیرنده شعرها و قطعات با مضامین مردمی و انقلابی که سراینده نامور آن با بهره گیری از طنز خلاق خود در جریان انقلاب مشروطیت در باره مسائل گوناگون که می توانست برای انقلاب مطرح و مفید باشد سروده است.
میرزا علی اکبر صابر طاهر زاده در سال ۱۸۶۲ در شماخی (آذربایجان) و در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا آمد. او معتقد به تأثیر شعر در بیداری اذهان مردم و آگاه کردن آن ها از وضعیت موجودشان بود. میرزا علی اکبر صابر به خاطر نوشتن شعر علیه رژیم وقت و افشای عوامفریبی آن ها زبانش بریده شد. و چون کتابش بعد از بریده شدن زبانش تمام و چاپ شد نام کتاب را «هوپ هوپ نامه» گزید؛ زیرا همان طور که در فارسی برای ساکت کردن شخصی سیس می گویند در ترکی هم «هوپ» می گویند!
«صابر» همان شاعری است که شعرهایش در مجله «ملانصرالدین» چاپ می شد و «نسیم شمال» به محض چاپ شعرهایش آن را به فارسی (البته بدون ذکر مأخذ) ترجمه می کرد.
در این خصوص می توان به کتاب از «صبا تا نیما» مراجعه کرد.
ترجمه فارسی این اثر از روی مضمون ترجمه ترکی «صابر» و مربوط به زمان های اخیر است و این شعر انقلابی و آموزنده بدون اشاره به نام شاعر به شعری بی محتوا تبدیل شده و به عنوان شعری کودکانه به نام حبیب یغمایی چاپ رسیده است!
اصل شعر با ترجمه
قارغا و تولکو
پئندیر آغزیندا بیر قارا قارغا
اوچاراق قوندو بیر اوجا بوداغا
هوپ هوپ نامه اثری ماندگار
هوپهوپنامه
مجموعه اشعار میرزا علیاکبر صابر به زبان ترکی آذربایجانی است.این
مجموعه شعر برای اولین بار در سال ۱۹۱۴ میلادی در باکو به چاپ رسید که
حاصل سرودههای شاعر بین سالهای ۱۹۰۵-۱۹۱۱ میلادی است
چندی از ابیات هوپ هوپ نامه:
Seçilmişlər
Millət necə tarac olur olsun, nə işim var?!
Düşmənlərə möhtac olur olsun, nə işim var?!
Qoy mən tox olum, özgələr ilə nədi karim,
Dünyəvü cahan ac olur olsun, nə işim var?!
Səs salma, yatanlar ayılar, qoy hələ yatsın,
Yatmışları razı deyiləm kimsə oyatsın,
Tək- tək ayılan varsa da, həq dadıma çatsın,
Mən salim olum, cümlə cahan batsa da batsın;
Millət necə tarac olur olsun, nə işim var?!
Düşmənlərə möhtac olur olsun, nə işim var?!
میرزا علی اکبر صابر(۱۲۹۰-۱۲۴۱)٬ را به حق می توان یکی از بزرگترین شعرای معاصر آذربایجان نامید. صابر نه تنها در تاریخ ادبیات آذربایجان، جایگاهی سترگ دارد، بلکه هم چون میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامه نگار نامی و مبارز میهن مان٬ جایگاهی والا را در مبارزات مردم ایران برای آزادی و برابری به خود اختصاص داده است. شعرهای صابر چون پتکی بر سر محمد علی میرزای قاجار و عمله جهل و ظلم و ارتجاع زمان فرود می آمد و فریاد در گلو مانده مردمی بود که به وسیله او در روزنامه های باکو پژواک می یافت. در آن دوران روزنامه ملانصرالدین٬ به ارگان مجاهدین آذربایجان تبدیل شده بود و صابر در این میان با اشعار آتشین خود٬ آتش به دامن استبداد می انداخت. به ویژه آنجا که با به تمسخر گرفتن ممدلی میرزای قجر می گوید:
ایرانلی دئییل٬ جمله بیلیر «مند علی» یم من
گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من
ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من
سوررام٬ ایچرم٬ قانلارینی٬ چون زلی یم من
لاشه اؤزومون٬ ات اؤزومون٬ قان اؤزوموندور
شوکت اؤزومون٬ فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور
صابر٬ فقط مرد میدان سیاست نیست. او به خوبی علت العلل دردهای ایرانیان را می داند. جهل و نادانی که همیشه بزرگترین دشمن ایرانیان بوده و هست. از این روست که هنگامی که می خواهد آخوندهای طرفدار محمد علی میرزا(همچون میرزا هاشم در محله دوه چی) را به طعن و ریشخند بگیرد٬ از آنان به عنوان کسانی یاد می کند که خوشبختی آنان در گرو نادانی مردم است و به طعن می گوید:
تحصیل علوم ائتمه کی٬ علم آفتِ جان دئیر
هم عقله زیان دئیر؛
علم آفت جان اؤلدوغو مشهورِ جهان دیر
معروف زمان دئیر؛
پندِ پدرانه م ائشیت٬ ای ساده جوانیم
یاخما غمه جانیم؛
خوش اؤل کسه کیم٬ وِل دؤلانیب٬ داغدا چوبان دیر
آسوده همان دئیر؛
صابر یک روشنگر راستین٬ تاریکی ها و پلیدی های مردم دوران خویش را چون دملی چرکین می بیند و آنها را به سختی نشتر می زند. یکی از بزرگ ترین دردهای آن زمان- که بدبختانه هنوز هم تا حدودی هست- این بود که زنان جزو انسان ها به شمار نمی آمدند و پدر خانواده به خود حق می داد٬ هر گونه که دلش می خواهد با همسر و دخترانش و بلکه پسرانش رفتار کند. در آن دوران سیاه، پدر٬ خود داماد خویش را بدون اینکه دختر ببیند٬ انتخاب کرده و دختر بعد از رفتن به حجله بود که با مردی که قرار بود٬ یک عمر زندگی کند٬ روبرو می شد. چه دختر بچه گان بی گناهی که مجبور بودند با مردی همسن و سال پدر خویش ازدواج کنند. از این رو بود که صابر با طعن و نیش از چنین شوهری(از زبان دختر بینوا) یاد می کند:
اول گون کی آداخلادیز، اوتاندیم
اؤغلان دئدیز ارین٬ ایناندیم
ار بؤیله اؤلورموش، ایندی قاندیم
خان دؤستو٬ آمان دی٬ قؤیما گلدی
کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی
دودکش کیمی بیر پاپاق باشیندا
آغ توکلری بللی دیر قاشیندا
گرچی قؤجا دیر٬ بابام یاشیندا
آمما سوراغان دی٬ قؤیما گلدی
کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی
این شعر زیبا بعدها دستمایه ای شد برای یکی از شاه کارهای صنعت سینمای آذربایجان(شوروی) تا از آن فیلم مشهدی عباد ساخته شود. داستانی که در آن پدری ورشکسته٬ دختر ۱۵ ساله و زیبای خود را در حالی که دل به جوانی آراسته و شایسته بسته است٬ به یک پیرمرد ۷۰ ساله شوهر می دهد. فیلمی کمدی با مضمونی انتقادی. بدبختانه این داستان سیاه در سرزمین ما به گونه ای دیگر در حال تکرار است. بدبختانه هنوز هم در سرزمین ما٬ این معضل حل نشده است. هر چند که تراژدی هایی از قبیل مشهدی عباد بیشتر در روستاها و خانواده های فقیر قابل مشاهده است٬ در دیگر خانواده ها(به ویژه با بافت سنتی و مذهبی) این تراژدی به گونه ای دیگر به پیش می رود. در سرزمین ما هنوز پدرها و مادرهایی هستند که برای فرزندانشان٬ هیچ حق انتخابی قائل نیستند و فرزند نیک از نظر آنان٬ آن است که به انتخاب های پدر و مادر بله بگوید و از میان انتخاب آنان٬ یکی را بپسندد. اگر احیاناً این فرزند در دانشگاه یا محیط کار یا در هر جای دیگری(خارج از چارچوب و عرف خانواده) دل بست٬ در این صورت است که یک شورشی و یک فرزند خودسر است که باید با هر تمهیدی شده(او را از آینده ترساندن٬ تهدید به عاق کردن٬ تهدید به طرد شدن و از ارث محروم شدن و خط و نشان کشیدن و حتی در بعضی از خانواده ها با تنبیه فیزیکی)٬ وی را از تصمیمش منصرف نمود. مهم نیست که این فرزند بالغ و عاقل شده٬ مهم نیست که تحصیلکرده است یا نه٬ مهم نیست و مهم نیست. چرا که برای او کوچکترین حق تصمیم گیری و انتخاب قائل نیستند.
چرا شهرداری پلاسکو را پلمب نکرد؟
بهتره از اینجا شروع کنیم که از اونجا که خود شما بهتر از من می دونید
اداره شهرداری یکی از پاک ترین و سالم ترین اداراتیه که نه میشه انگ رشوه
خواری بهش زد نه زمین خواری های انچنانی و غیره و غیره
سخنگوی کمیسیون عمران با تاکید بر اینکه مسائل اجتماعی واشتغال افرادی که
در پلاسکو مشغول به کاربودند سبب عدم پلمب به موقع این ساختمان شده بود،
اظهار داشت: تعداد زیادی از مردم در آنجا اشتغال داشتند و تعطیلی ساختمان
پلاسکو موجب بیکاری آنها می شد.
فقط بخاطر کار خیر خواهانه
ی افزود: خلأ قانونی سبب شد که شهرداری نتواند خودش مستقیما وارد میدان شود.
از انجایی که خدا رو شکر نه قالیباف مقصره نه شهرداری
پس فکر کنم مقصر اتش نشان هایی بودن که همینجوری ابو ول کردن تو ساختمان و باعث شدن ساختمان بریزه
اموزش پیدا کردن مقصر تو کشورمون
![https://ir.sputniknews.com/images/215/08/2150887.jpg](https://ir.sputniknews.com/images/215/08/2150887.jpg)
درخواست همه جانبه ملت از شهردار تهران اقای قالیباف برای استعفا
تعدادی از توییت های مردم
قالیباف:٬٬فقط همکاران من مجروح شدند.٬٬ (اونایی که مجروح شدند آتشنشان بودند، همکاران تو دزدا هستند.) #پلاسکو
با #شهید نامیدن بزرگمردان #آتش_نشان، صورت مساله را پاک نکرده و به آن اکتفانکنیم. خواست شهروندان رسیدگی عادلانه با مقصران حادثه است. #پلاسکو
این ها همان سگ های نجسی هستند که فیلمبرداری نمیکنند! فقط بازماندهها را نجات میدهند #پلاسکو
از همین الان دارند جای مقصر را عوض میکنند؛انگار روحانی بوده که بودجه مصوب شورای شهر را به آتشنشانی نداده است . #پلاسکو
فاجعه پلاسکو نشون داد هیچی نداریم نه شهردار داریم نه خبرگزاری درست و حسابی نه تجهیزات آتش نشانی نه مدیریت