قره داغین وبلاقی

سلام دوسلار خوش گلیب سیز

شهرت جهانی محمد حسین بهجت تبریزی

 یکی از دلایلی که باعث جهانی شدن نام استاد شده است شعر زیبای ایشان به نام "پیام به انیشتین" است
شعر استاد زمانی سروده شده است که سالهای آخر عمر انیشتن بوده است و این شعر توسط یکی از دوستان استاد به انگلیسی ترجمه شده و در اختیار انیشتن قرار گرفته و او را تحت تاثیر قرار داده است.
بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای مامور میشوندکه شعر را به انیشتین برسانند. از مسئولین و محافظین اش ، وقت می گیرند. روز موعود فرا میرسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمیخیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:" به دادم برسید" بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.

آرتیغین اوخوماخ
شنبه 16 بهمن 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

شاهکار حیدر بابا سلام و نظیره لر کی دیلیب



همواره « سلام » بر حیدربابا

شهریار با خلق « حیدربابایه سلام » خدمت بزرگی به فرهنگ آذری و زبان ترکی کرد. روزگاری دراز مردم آذربایجان حلاوت شعر را با « بایاتی » و نغمه های « عاشیق ها » در جان خویش می یافتند. چه، محدود بودن زبانشان در محاوره، رشد ادبیات عامه در صورت شفاهی را موجب شده بود. و اما در دهه های اخیر با گسترش ارتباطات و شکل گیری دهکده ی جهانی ادبیات شفاهی را تاب مقاومت و مجال ماندگاری فروکش کرد و این ضایعه ای عظیم است که فرهنگ عامه ی مردم آذربایجان را دچار تخریب ساخت. « صفا »‌ گمشده ی حیات امروز ماست، هرچند « رونق » بیش تر یافته است و « حیدربابا » نامه ها در واقع غیبت « صفا » را مویه می کنند. از صداقت و یکرنگی، از صمیمیت و مهربانی، از رسوم دیرپای مدنی و مذهبی، از باهم بودن ها، از شادی ها و بازی ها با حسرت یاد می کنند و امروز علی رغم حضور فعال ابزار نوین متنوع ارتباطی، انسان ها احساس تنهایی و غربت می کنند. « حیدربابا » ها برای فریاد کردن این « درد » برخاسته اند. اگرچه در عبور از « سنت » به « مدرنیته » کنار ماندن برخی هنجارها و آداب و باورها را گریزی نیست،‌ اما محو نمادها و نشانه های مدنی و فرهنگی و باورها و ارزش های دیرین بومی که میراث معنوی و فرهنگی به حساب می آیند، از اصالت انداختن هر ملت و مردم و قومی را کفایت می کند.

شاعران و نویسندگان، احیاگران و بسط دهندگان زبان هستند و ادبیات هر زبانی کارخانه ی واژه سازی آن است. « فردوسی » را به نیکی می ستاییم که او بسی رنج بُرد و شاهنامه سرود و زبان فارسی را در عبور از تهاجم فرهنگ های مختلف پاسداشت و عجم را بدین پارسی زنده ساخت. و حال آیا ابداع حیدربابانامه و نظیره های پی در پی بر آن گامی عظیم در این مسیر نیست؟ حیدربابا به زبانی ساده و به عبارتی به زبان محاوره و گفتار روزانه و روزمره ی مردم آفریده شد و از گوشه و کنار آذربایجان صداهایی به ندای شهریار لبیک گفتند و آن ها نیز « سلام » دادند. حیدربابا و منسوبین او چنان به مردم نزدیک شدند که از زبان آن ها سخن گفتند. از « فاطما خالا » ، « قاری ننه »، « ملا باقر » و « میراژدر » یاد کرده و از « بَی جورابی » ، « بولاخ اوتی »، « آداخلی قیز » و « چشمه باشی » نام آوردند. واژه های « حیدربابا » ها، هر یک فرهنگواژه ای هستند که مردم ما آن ها را در « دیروز » جا گذاشته اند. این « شخص » ها و « شخصیت ها » و نام « محل » ها و صخره ها و سنگ ها و رودها و باغات و کوه ها، هر کدام رسمی را و خاطره ای را نمایندگی می کنند. شهریار و پیروان مکتب حیدربابایی او جلوه های زیبایی را در نام های محلی قاب گرفته اند و « شعر‌ » اگر جوهری است که زیبایی های حیات در آن نمود می یابد، حیدربابایه سلام چه زیبا شعری است که خیلی ها از آن استقبال کردند و امروز به 90 زبان در دنیا ترجمه شده است که اگر محدود به محل و موضوع محلی بود، هرگز چنین گسترش نمی یافت. در حیدربابایه سلام زیبایی هایی نهفته است که در ورود به زبان های دیگر نیز امکان انتقال دارد. از اهل ادب و حیدربابا شناسان اجازه می خواهم این سبک و سیاق را « حیدربابانامه » نام نهم، اگر « کوه نامه » و یا « داغنامه » نخوانم.

بی شک مضامین شعری از عناصر محیط جغرافیایی تأثیر یافته و حتی الهام بخش نیز بوده است و مگر می توان در شعر شاعری « کوه » نیافت و « رود » نیز و « درخت » هم. شاعر قاب گیرنده ی جلوه های زیبایی موجود در محیطی است که او حیات دارد و از آن جا که محیط های طبیعی و اجتماعی و در نتیجه محیط های جغرافیایی متفاوت هستند، اشعار شعرا از هم زوایه ها می گیرند و تفاوت های اساسی می یابند. در این میان توجه بیش تر این مقال بر « کوه » است و به راستی او چه رمز و رازی دارد که شهریار با او هم کلام می شود و یا او شهریار را به سخن وا می دارد. برای « حیدربابایه سلام » نظیره های بسیاری ساخته اند و اینجا اما عنایت به قره داغ است که حسین دوستی با تکیه بر نقل قولی از « شهریار » از اصالت قراجه داغی او سخن به میان آورد.

کوه ها نماد مقاومت و استواری هستند و در واقع آن ها مولّدان حیات اند. کوه ها تولیدگران آب و خاکند که « آب » ها روان می دارند و « آبرفت » ها هدیه می دهند. آن ها « باد » می سازند و « باران » را تسهیل می کنند و « برف » را برای تابستان زارعان ذخیره می دارند. از سویی آن ها شاهدان عینی رویدادهای گذشته اند و پا به پای تاریخ به امروز رسیده اند. دردها دیده اند و زخم ها یافته اند، شادی ها کرده اند و غم ها خورده اند. پس شاعر انتخاب خوبی برای اوست و او نیز برای شاعر انتخاب نیکویی است. کوه ها اغلب پای ثابت افسانه ها هستند و پرورشگاه و اقامت گاه قهرمانان بسیار. در شمال اهر و در کوهستان عظیم قره داغ رشته کوه شیور کشیده شده و دو قله ی نزدیک به هم در اوجش استوار ایستاده اند. به اعتقاد مردم محل « این دو قله یکی پسری جوان و دیگری دختری زیبا بوده است که عاشق هم بوده اند و جادوگری کینه توز اما آن ها را به سنگ تبدیل کرده است.» همین شیور نیز مخاطب سلامی از جنس سلام حیدربابایی بوده است و زنده یاد علی منفردی « شیور داغنا سلام » را سروده است.

شهریار ادبی ترین سلام خویش را به حیدربابا داد، سلامی که به سال 1329و 1330 تقدیم کرد و اگرچه شعری برای « مادر » گفت، مادری که « آهسته باز از بغل پله ها گذشت / در فکر نان و سبزی و آش بود...‌» اما این بار به زبان مادری گفت و گفت « ترکی دئدیم اوخوسونلار اوزلری » به زبان ترکی گفت و جلوه ها و جلوه گاه های زیبایی را که می رفت به سوی نسیان، برای نسل های بعدی ثبت کرد. و بی تردید انتشار « حیدربابایه سلام » در سال 1332 نقطه عطفی در تاریخ فرهنگ و ادب آذربایجان گشت. بدین طریق،‌ راهی گشوده شد و رهروان بسیار یافت و نظیره های بسیار در ایران و خارج از آن سروده شدند.

آرتیغین اوخوماخ
شنبه 27 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

حیدر بابایه شهریار


حیدربابا ، ایلدیریملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه!
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
(٢)
حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا
کوْل دیبینَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چیچکلنوْب ، آچاندا
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
(٣)
بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچیچکى ، چیخاندا
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا
بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون
دردلریمیز قوْى دیّکلسین ، داغ اوْلسون
(٤)
حیدربابا ، گوْن دالووى داغلاسین!
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسین!
اوشاخلارون بیر دسته گوْل باغلاسین!
یئل گلنده ، وئر گتیرسین بویانا
بلکه منیم یاتمیش بختیم اوْیانا
(٥)
حیدربابا ،  سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون!
دؤرت بیر یانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون!
بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون!
دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : قره داغ - اهر ,

ائوده بیر ایل آه چکرم خبر یوخ


ائوده بیر ایل آه چکرم خبر یوخ
ائودن چیخام  من اویانا ، یار گلی
تای توشلاریم ، چوله چیخا ، گون چیخار !
من چیخاندا یاغیش گئتسه ، قار گلی
خان ائوینه ، شئر گله ، قویروق بولار !
بیزیم ائوه ، کور ایت گله ، هار گلی !
خلقه قوناق گلی ، گؤزی سـورمه لی ...!
بیزیم ائودن ، کور گئتمه میش ، کار گلی !!!
بختیمه آرواد نه چیخا ، بیلمیرم ؟
بئللی دی کی سارساغا ، سوسار گلی !!!
بیر "اوچ اتک" اندازادیر اگنیمه !
"سالیسبوری" گن گلمه سه دار گلی !!!
دولتی یه یاس دا گله اوینایار !
بیز کاسیبا طوی گله ، آخسار گلی !!!
غم یوکوندن ، کدخدانین حصّـه سی ...
خردل اولی ، بیزیمکی خالوار گلی !!!
کتده بیزی دویولّه ، بیر هاوار یوخ ...!
بیز بیر کلمه حق دانیشاق ، جار گلی ...!
دارغاشاییرتلار بیزه سرکار چیخار !
دار دیبیندن قورتولار ، سـردار گلی !
بوندان بئله ، ئوزگه گؤره م ، ئوزگه دن ...
منّت چکیر ، غیرتیمه عار گلی !
ایشچی ، تویوق کسنده من باخانمام ...
بیلمم نئجه اوره گینده وار گلی ؟
غمدن منیم ، بیر عیک وار گؤزومده ...
ایشیق آیدین گون ، گؤزومه تار گلی ...!
عشقیم دوشـوب یادیمه ، گـؤزلر داشار ،
باهاردا سئل آتلانی چایلار گلی ...!
چوخ شاعیرین طبعی دونار بوز کیمی ...

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

ای وای مادرم ( استاد شهریار )



آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست


در زندگی ما همه جا و ول می خورد

هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود

بیچاره مادرم




هر روز می گذشت از ین زیر پله ها

آهسته تا به هم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد



با پشت خم از این بغل کوچه می رود

چادر نماز فلفلی انداخته به سر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست



هر جا شده هویج هم امروز می خرد

بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش

آمد به جستجوی من و سرنوشت من



آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد

آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال

هر شب

درآید از در یک خانه ی فقیر

روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان



او را گذشته ایست سزاوار احترام

تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر

در باغ بیشه خانه مردی است با خدا

هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری

اینجا به داد ناله مظلوم می رسند

اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل

مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

در باز و سفره ، پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

او مادر من است



انصاف می دهم که پدر راد مرد بود

با آن همه در آمد سرشارش از حلال

روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت

اما قطار ها ی پر از زاد آخرت

وز پی هنوز قافله های دعای خیر

این مادر از چنان پدری یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خیل

او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود

خاموش شد دریغ



نه او نمرده است می شنوم من صدای او

با بچه ها هنوز سر و کله می زند

ناهید لال شو

بیژن برو کنار



کفگیر بی صدا

دارد برای نا خوش خود آش می پزد

او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :

این حرفها برای تو مادر نمی شود

پس این که بود ؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید

لیوان آب از بغل من کنار زد

در نصفه های شب

یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب

نزدیک های صبح

او باز زیر پای من اینجا نشسته بود

آهسته با خدا

راز و نیاز داشت

نه او نمرده است

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

کانون مهر و ماه مگر می شود خموش

آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق



او با ترانه های محلی که می سرود

با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت

از عهد گاهواره که بندش کشید و بست

اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود



او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت

وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد

لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

تا ساختم برای خود از عشق عالمی



او پنج سال کرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ



تنها مریض خانه به امید دیگران

یکروز هم خبر که بیا او تمام کرد

در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود

پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد



صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه

طومار سرنوشت و خبر های سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره یاسین من چکید




مادر به خاک رفت

آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد

او هم جواب داد

یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه

معلوم شد که مادره از دست رفتنی است

اما پدر به غرفه باغی نشسته بود

شاید که جان او به جهان بلند برد

آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست

این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور

یک قطره اشک مزد همه زجر های او

اما خلاص می شود از سر نوشت من

مادر بخواب خوش

منزل مبارکت



آینده بود و قصه ی بی مادری من

ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ

من می دویدم از وسط قبر ها برون

او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک



خود را به ضعف از پی من باز می کشید

دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه

خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع



ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

باز از آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش

چشمان نیمه باز

از من جدا مشو



می آمدیم و کله من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب می کنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم

خاموش و خوفناک همه می گریختند



می گشت آسمان که بکوبد به مغز من

دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه

وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد

یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان



می آمد و به مغز من آهسته می خلید

تنها شدی پسر



باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم


استاد شهریار

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

خان ننه

خان ننه، هایاندا قالدین

بئله باشیوا دولانیم

نئجه من سنی ایتیردیم!

دا سنین تایین تاپیلماز

سن أولن گون، عمه گلدی

منی گتدی آیری کنده

من اوشاق، نه آنلیایدیم؟

باشیمی قاتیب اوشاقلار

نئچه گون من اوردا قالدیم

قاییدیب گلنده،باخدیم

یئریوی ییغیشدیریبلار

نه أوزون، و نه یئرین وار

«هانی خان ننه م؟» سوروشدوم

دئدیلرکه:خان ننه نی

آپاریبلا کربلایه

که شفاسین اوردان آلسین

سفری اوزون سفردیر

بیر ایکی ایل چکرگلینجه

نئجه آغلارام، یانیخلی

نئچه گون ائله چیغیردیم

که سسیم، سینم توتولدی

او، من اولماسام یانیندا

أوزی هئچ یئره گدنمز

بو سفر نولوبدی، من سیز

أوزی، تک قویوب گئدیبدی؟

هامیدان آجیخ ائدرکن

هامییا آجیخلی باخدیم

سونرا باشلادیم که: من ده

گئدیرم اونون دالینجا

دئدیلر: سنین کی تئزدیر

امامین مزاری اوسته-

اوشاقی آپارماق اولماز

سن اوخی، قرآنی تئز چیخ

سن اونی چیخینجا بلکه

گله خان ننه سفردن

تله سیک راوانلاماقدا

اوخویوب قرآنی چیخدیم

که یازیم سنه: گل ایندی

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

دریا ائله دیم


ترکی بیر چشمه ایسه، من اونی دریا ائله دیم

بیر سویرق معرکه نی محشر کبرا ائله دیم

بیر ایشیلتیدی سها اولدوزی تک گورسنمز

گوز یاشیلما من اونی عقد ثریا ائله دیم

امیدیم وار که بو دریا هله اقیانوس اولا

اونا ضامن بو زمینه که مهیا ائله دیم

عرفانا چاتماسا شعر و ادب ابقا اولماز

من ده عرفانه چاتیب شعریمی ابقا ائله دیم

ابدیتله یاناشدیم دوغولا حافظه تای

شیرازین شاهچراغین تبریزه اهدا ائله دیم

ترکی نین جانینی آلمیشدی حیاسیز طاغوت

من حیات آلدیم اونا، حق ایچون احیا ائله دیم

(فیض روح القدس) اولدی مددیم حافظ تک

من ده حافظ کیمی اعجاز مسیحا ائله دیم

قمه قداره لر آغزیندا دیل اولمیشدی سوگوش

من سه وینج ائتدیم اونی، خنجری خرما ائله دیم

ایندی گویلرده گوزل صفله صفا ایله گزیر

منجلابلاردا اوزن اردگی دورنا ائله دیم

باخ که(حیدر بابا)افسانه تک اولموش بیر قاف

من کیچیک بیر داغی سر منزل عنقا ائله دیم

بوردا(روشن ضمیرین)ده هنرین یاد ائده لیم

من اون دا قلمین طوطی گویا ائله دیم

نه تک ایراندا منیم ولوله سالمیش قلمیم

باخ که ترکیه ده، قافقازدا نه غوغا ائله دیم

باخ که تهراندا نه شاعرلری شیدا ائله دیم

هم(سهندیه) سهندین داغین ائتدی باش اوجا

هممن ئوز قارداشیمین حقینی ایفا ائله دیم

آجی دیللرده شیرین ترکی اولوردی حنظل

من شیرین دیللره قاتدیم اونی حلوا ائله دیم

هر نه قالمیشدی کئچنلردن اونا بال پتگی

اریدیب موملو بالین شهد مصفا ائله دیم

ترکی، واللاه، آنالار اوخشاغی، لایلای دیلی دیر

دردیمی من بو دوا ایله مداوا ائله دیم

شهریار، حیف ساووخدیر بو دگیرمان هله ده

دارتماغا یوخدی دنی، من ده مدارا ائله دیم

استاد شهریار

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

انس و جن

بار الها سن بیزه وئر بو شیاطین دن نجات

انسانین نسلین کسیب، وئر انسه بو جین دن نجات

بیزدن آنجاق بیر قالیرسا، شیطان آرتیب مین دوغوب

هانسی رؤیا ده گؤروم من، بیر تاپا مین دن نجات

بئش مین ایلدیر بو سلاطینه گرفتار اولموشوق

دین ده گلدی، تاپمادیق بیز بو سلاطین دن نجات

بیر یالانچی دین ده اولموش شیطانین بیر مهره سی

دوغرو بیر دین وئر بیزه وئر بو یالان دین دن نجات

هر دعا شیطان ائدیر، دنیا اونا آمین دئییر

قوی دعا قالسین، بیزه سن وئر بو آمین دن نجات

ارسینی تندیرلرین گوودوشلاریندا اویناییر

کیمدی بو گودوشلارا وئرسین بو ارسیندن نجات

یا کرم قیل، کینلی شیطانین الیندن آل بیزی

یا کی شیطانین اؤزون وئر بیرجه بو کین دن نجات

اؤلدورور خلقی، سورا ختمین توتوب یاسین اوخور

بار الها خلقه وئر بو حوققا یاسین دن نجات

دینه قارشی(بابکی- افشینی) بیر دکان ائدیب

بارالها دینه، بو بابکدن، افشین دن نجات

(ویس و رامین) تک بیزی رسوای خاص و عام ائدیب

ویس ده اولساق، بیزه یارب بو رامین دن نجات

شوروی دن ده نجات اومدوق کی بیر خیر اولمادی

اولماسا چای صاندیغیندا قوی گله چین دن نجات

من تویوق تک، اؤزنینیمده دوستاغام ایللر بویی

بیر خوروز یوللا تاپام من بلکه بو نیندن نجات

«شهریارین» دا عزیزیم بیر توتارلی آهی وار

دشمنی اهریمن اولسون، تاپماز آهین دن نجات

استاد شهریار

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

اویون اولدوق

ایتیمیز قورد اولالی، بیزده قاییتدیق قویون اولدوق

ایت ایله قول- بویون اولدوق

ایت الیندن قاییدیب، قوردادا بیرزاد بویون اولدوق

ایت ایله قول- بویون اولدوق

قوردوموز دیشلرینی هی قارا داشلاردا ایتیلتدی

قویونون دا ایشی بیتدی

سون، سوخولدی سورویه، بیر سورونی سؤکدی- داغیتدی

اکیلیب، ایت گئدیب ایتدی

بیزده باخدیق ایت ایله قورد آراسیندا اویون اولدوق

ایت ایله قول- بویون اولدوق

استاد شهریار

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

جایگاه قافیه در شعرهای ترکی شهریار

قافیه در شعرهای ترکی شهریار

در میان شاعران ترکی گو،کمتر کسی را می توان یافت که همچون شهریار به مسئله ی قافیه توجه کند. آوردن قوافی ترکی در اشعار عروضی نظیر آنچه در شعرهایی چون جوانک شاطر، خروس صابر، دعوا و آشتی با غم ، برای پسر عمویم میر ابوالفضل و....می بینیم، کاملا بی سابقه است.
قوافی شهریار در اشعار ترکی را به سه نوع می توان تقسیم کرد :
1. در بعضی از جاها قوافی فارسی و عربی و قوافی ترکی تقریبا به نسبت مساوی در کنار هم به کار گرفته اند.
2. در اشعاری معدود نیز قوافی فارسی - عربی حضور بیشتری دارند. از این میان می توان به غزلی که در رثای زنده یاد میر عبدالحسین خازن سروده شده، غزل «گئتمه ترسا بالاسی» و قطعه ی « در رحلت ختم رسل(ص)» اشاره کرد.
3. در بسیاری از شعرهای شهریار ، تمام یا قریب به تمام قوافی متشکل از واژه های ترکی اند. در منظومه ی «سلام برحیدر بابا» بیش از نود درصد قوافی ترکی است. در شعر بلند «سهندیه» هم بیش از هشتاد درصد قافیه ها را واژه های ترکی تشکیل می دهد.(شعر دوست،1383، : 109)


آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

دست‌خط شهریار از شعر «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»


خبرگزاری فارس: دست‌خط شهریار از شعر «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»


دست‌نویس  شعر با دست‌خط استاد شهریار

 

 

شهریار   

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

 

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

 

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟

 

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمى‌پاشد زهم دنیا چرا؟

 

شهریارا بی حبیب خود نمى‌کردی سفر

این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟

این گزارش اضافه می‌کند، شهریار برای این شعر اینگونه روایت می‌کند که، در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم.

شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند ».

بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم.

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

تورکون دیلی تک سوگلی،ایستکلی دیل اولماز

ترک دیلی

ئوزگه دیله قاتسان، بو اصیل دیل، اصیل اولماز

ئوز شعرینی فارسا-عربه قاتماسا شاعر

شعری اوخیانلار، ائیشدنلر کسیل اولماز

فارس شاعری چوخ سوزلرینی بیزدن آپارمیش

"صابر" کیمی بیر سفره لی شاعر،پخیل اولماز

تورکون مثلی فولکلری دنیادا تکدیر

خان یورقانی،کند ایچره مثل دیر،میتیل اولبماز

آذر قوشونی،قیصر رومی اسیر ائتمیش

کسری سؤزیودیر بیر بئله تاریخ ناغیل ائولماز

پیشمیش کیمی ، شعرین ده گرک داد-دوزی اولسون

کند اهلی بیلر لر کی دوشابسیز خشیل اولماز

سؤزلرده جواهر کیمی دیر، اصلی بدلدن

تشخیص وئرن اولسا بوقدر زیر-زبیل اولماز

شاعر اولا بیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعر

مس سن ،آبالام ، هر ساری کوینک قیزیل اولماز

چوق قیسّا بوی اولسان اولیسان جن کیمی شیطان

چوق دا اوزون اولما کی اوزون دا عقیل اولماز

مندن ده نه ظالم چیخار ، اوغلوم ، نه قصاص چی

بیر دفعه بونی قان کی ایپکدن قیزیل اولماز

آزاد قوی اوغول عشقی طبیعت ده بولونسون

داغ-داشدا دوغولموش دلی جیران حمیل اولماز

انسان اودی تودسون بو ذلیل خلقین الیندن

الله ی سؤرسن ، بئله انسان ذلیل اولماز

چوق دا کی سرابون سویی وار یاغ-بالی واردیر

باش عرشه ده چاتدیر سا سراب اردبیل اولماز

ملت غمی اولسا،بو جوجوق لارچؤپه دؤنمز

اربابلار یمیزدن دا قارینلار طبیل اولماز

دوز واختا دولار تاخچا-طاباق ادویه ایله

اوندا کی ننه م سانجیلانار زنجفیل اولماز

بو " شهریار " ین طبعی کیمی چیممه لی چشمه

کوثــر اولا بیلسه دئیرم ، سلسبیل اولماز

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,

یار قاصیدى اوستاد شهریاردان

آپلود عکس


ســـن یاریمین قاصدی سـن
ایلش ســنه چــــای دئمیشم
خـــیالینی گــــوندریب دیــــر
بسکی من آخ ، وای دئمیشم
آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام
مــن سنه لای ، لای دئمیشم
ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه
اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
هــر کـــس سنه اولدوز دییه
اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
سننن ســـورا ، حــــیاته من
شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب
ســن گـــوزه له پای دئمیشم
سنین گـــون تــک باتماغیوی
آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم
ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
گــاه تــوییوی یاده ســــالیب
من ده لی ، نای نای دئمیشم
ســونــــرا گئنه یاســه باتیب
اغــــلاری های های دئمیشم
عمـــره ســورن من قره گون
آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم

آرتیغین اوخوماخ
سه شنبه 23 آذر 1395
بؤلوملر : قالارگی سوزلر ,