قره داغین وبلاقی

سلام دوسلار خوش گلیب سیز

آتا بابک


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/ata_baba_2.jpg

در میان مردان بزرگ و برجسته ای که با جنبشها و مبارزات سخت و دامنه دار خود نمودار روشنی از امواج نهضتهای ضد استبدادی و ضد استعماری در ایران بوده اند ،نام بابک خرمدین جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده است.

اگر دلاوریها و پایداریهای سر سختانه وی  همچنین تفصیل مثله شد نش در برابر معتصم – خلیفه عباسی – را به یاد آوریم واینکه چگونه در برابر خلیفه گردن افراشت کسی را یارای برابری با وی نمی یابیم .مولانا ‘ محمد فضولی’ در کتاب ‘حد یقه السعدای’ خود بر عجین شد ن انسان با

رنج و تعب ، از زمان خلقت تاکید دارد. اما میزان این درد و سختی در مورد

بسیاری ، از دیگران بیشتر بوده است به طوری که گاهی احساس آن نیز ملال- آور و غیر قابل تحمل است . زنده در آتش سوزاندن حضرت ابراهیم (ع) ، به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی (ع) ، ضربت خوردن اسوه عدالت و فاجعه

خونبار کربلا از چنین واقعیت های تلخ و درد ناکی هستند که دوازده قرن پیش  در مورد بابک – قهرمان آ زاد گی – نیز به وقوع پیوست .

اگر رویدادهای شاهنامه فردوسی از مرز تاریخ باستان گذشته و به قرن سوم هجری می رسید رستم دیگری را در تاریخ ایران شاهد بودیم . اما رستمی راستین ، حما سه ای واقعی در بطن تاریخ ، نه در جهان تخیل، ‘‘ بابک ’’،!

‘ بابک خرمدین ’ .

تحقیق در باره بابک کا ری بسیار دشوار است زیرا در هر سند تاریخی که از او نامی هست ، حقایق زند گیش در پس پرده تعصب و چاپلوسی مورخان وابسته به دربار خلفای عباسی پنهان گشته است اما این خشمهای سوزان که بر علیه بابک بر اوراق تاریخ جاری شده ، از یک سو نشانه وسعت و عظمت کار او و از سوی دیگر گواهی بر نا کار امدی د شمنانش می باشد .

 http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/babak_57.jpg

                   “ کـــودکی تـــا جــــوانـــی بـــابـک”

بابک به سال 180 ه. ق (795 م) از قصبه  میمد  در آذر بایجان چشم به جهان گشود . پدرش عبد ا له روغن فروش و یکی از مبارزان نامی “ جـــاویدان” علیه سلطه اعـراب بر آذربایجان بود و مادرش تنها د ختر کد خدای روستای میمد . بابک در آغوش طبیعت بی نظیر آذربایجان و دامنه های سر سبز سبلان پرورش یافت . در ده سا لگی ، نوجوانی نیرومند و سخت کوش بود که پدرش در جنگ با سپاهیان خلیفه عباسی در مرز-های جنوب شرقی آذربایجان کشته شد . بنابراین بابک برای امرار معاش خود ،مادر و برادرش به چوپانی مشغول شد .

وقتی به مرحله جوانی رسید طولی نکشید که د لیری ،سرسختی و امانت داری اوبه آنسوی کوهستان سبلان راه یا فت و حشم داران و توانگران منطقه ارسباران برای سپردن اموال خود به دست  بابک با همدیگر به رقابت می پرداختند.

بنابراین در هفده سالگی به ناحیه ارسباران عزیمت کرده و در شهرستان اهـــرمسکن گزید . بابک بیست سا له بود که به طور اتفاقی با “جاویدان” – فرمانده سپاه خرمیان – ملاقات کرد و بدین ترتیب دست سرنوشت جوانی را از دور افتاده- ترین نقطه آذربایجان برانگیخت تا کا ری سترگ را آغاز کــند .

بنابراین بابک پس از کسب رضایت مادر به گروه مبارزان آزادی پیوست تـا جای خالی پدر را پر کرده باشد .اولین پیکار بابک با سپاه خلیفه عباسی در بیست و یک سالگی اش روی داد .

در این جنگ سخت و خونین (201 ه. ق -816  م) تعـداد سپاهیان اعراب بیش از صد هزار نفر جنگجوی مسلح و کار آزموده بودند، اما به د لیل نا آشنا بودناعراب به جنگهای کوهستانی، در برابر بیست و پنج هزار نفر از مبا رزان آذری شکست خفت با ری را متحمل شد ند . جاویدان در این جنگ پیروزمندانه در اثراصابت شمشیر به شدت زخمی شد و پس از سه روز جان به جان آفرین تسلیم کرد . اینک خرمیان کسی جز بابک را لایق فرمانروایی نمی د یدند . بنا بر این طی مراسمی از سوی خرمیان بابک به عنوان جانشین جاویدان  معرفی شد .

 http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/ata_baba_8.jpg

  محیط اجتماعی ایران در دوران خلفای عباسی و علل قیام بابک :

وقتی بابک به فرماندهی خرمیان بر گزیده شد بانگ نوشا نوش خلفای عباسی در بغداد و خراسان طنین ا فکنده بود . عباسیان با سوء استفاده از نام اسلام  بــرتمام ایران ( به غیر از آذر بایجان ) تسلط یافته بودند .در قلمرو ا مپراطوری عباسیان ، فرود آمدن تازیانه ما موران و تن کبود و بی رمق دهقانان بود که ضجه گرسنگان را به خود می آ میخت. شمشیر ما مون به برقراری نظم می پرداخت و امرا ، حکام و بازرگانان، شهر ها را غا رت و ا راضی زراعی را مصادره می کرد ند . ولخرجی هاو عیا شی های حکومت پایانی نداشت . خلفای عباسی مخا لفان را نه در میدان جنگ و مردانه که در خلوت و نا جوانمردانه با سم جانکاه از میان بر میداشتند .ظلم بنی عباس به جایی رسیده بود که مرد م آرزو می کردند ای کاش بیداد امویان باز می گشت و عـدل عبا سیان به دوزخ می رفت . د یکتاتوری وحشتنا کی که از سوی حاکمان خلفای عباسی بر طبقه محروم جا معه اعمال می شد دل هـــر انسان آ زا ده ای را می گداخت . تغییرات سیاسی و اجتماعی در ایران به گــونه ای بود که حتی انسا نییت نیز رنگ خود را از دست داده بود . ایران نیازمند مصلحی بود تا فریاد خلق را به گوش حاکمان جبـار برساند .تمام پناهگاه های مرد م ویران شده بود و چون در روحیات ملت

آذربایجان نسبت به قهرمانان و دلاوران خود علا قه وافری وجود دارد ، بنابراین مرد م از ا قصی نقاط ایران آذربایجان را به رهبـری قیام خود بر گزیدند.

کاسه صبر بابک نیز لبریز شده بود.  سکوت وبی تفاوتی نه تضمینی داشت ونه مفهومی . بنابراین وی مؤسس و راه انداز قیامی گردید که در برابر قدرت مطلقه خلفای عباسی 22 سال  مقـاومت کرده و علاوه بر آذربایجان، سایر نقاط ایران رانیز عـلیه دیکتاتوری عبا سیان به قیام      وا دا شت .

 

                                       جنگهــــای بــابک

 

ما مون ، هر چند روز یکبار از آذربایجان خبر های هراس انگیزی دریافت میکردو قدرت ونفوذ بابک هر روز بیشتر می شد . خلیفه، مد تی پیش ، شکست خفت با ری را از مبارزان آذربایجان چشیده بود . وحشت و اضطراب او به منتهای خود رسید. بنابراین به طور قاطع و جدی به چاره جویی پرداخت .

سرانجام مامون به بهانه بسط اسلام و مجازات کافران پیش دستی نموده و به آذربایجان لشکر کشید.  تنها آذربایجان  بود که بــه  زیر سلطه اعراب در نیامده بود. در سال 204 ه. ق  یکی از سخت ترین جنگهای بابک با اعراب به وقوع پیوست . مامون ، یکی از سرداران خود به نام “ یحیی ابن معاذ ” را با سپاهی تابن د ندان مسلح ما مور تصرف آذربایجان نمود. مدافعان آذربایجان در مقایسه با سپاه دشمن بسیار اندک بود ند اما دلاورانه مقاومت کردند و در نهایت یحیی از بابک شکست خفت با ری را متحمل شد و سپاه او نیز تباه گردید.

 http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/ata_babak_1.jpg

در سال 205 ه. ق “ محمد ابی خالد ” که به طمع حکمرانی آذربایجان فرماندهی سپاه مامون را پذیرفته بود به آذربایجان لشکر کشید ا ما او نیز شکست خورد.

در سال 209 ه. ق “ احمد ابن جنید ا سکانی ” با لشکری انبوه به جنگ بابک

آمد. پس از پیکا ری بسیار شدید بابک بر دشمن پیروز شده و احمد ابن جنید نیز به اسا رت مدا فعان آذ ربایجان در آمد.

در سال 212 ه. ق “ محمد ابن حمید طوسی ” از سوی ما مون به آذربایجان

فرستاده شد. این جنگ به مدت یک سال و اندی به طول انجامید. مبارزات

چریکی خرمیان به ثمر نشست ودر نهایت پیروزی از آن بابک بود. محمد ابن حمید نیز در یک نبرد تن به تن به دست بابک کشته شد.

سال 218 ه. ق سال خروج و طغیان خرم دینان از سرتاسر ایران بود که طی این جنبش عظیم بیش از سی هزار نفر از آنان به صف مبارزان آ‎ذربایجان پیوستند.

در همین سال مامون – خلیفه عباسی – درگذشت و عوا قب درد ناک شکست های سنگین و پی در پی  وی، تماما به معتصم- خلیفه جدید عباسی – انتقال یافت . اومردی بسیار شقی ، ستمگر و بی رحم بود. تنها یک سال از حکومت معتصم گذشته بود که بار دیگر شعـله های جنگ میان بابک و سپاهیان در هم شکسته اعراب بالا گرفت .

به سال 219 ه. ق  سپاه معتصم، تحت فرماندهی“ اسحق ابن ابراهیم” با سپاهی بسیار مجهز و بزرگ به آذربایجان لشکر کشید. وی ابتدا پیروزیهای خوبی به د ست آورد و تا مرکز آذربایجان – ساحل جنوبی ارس  پیش رفت. در این جنگ ،خونین ترین پیکارها، در دروازه های شهر “ اهـــر” روی داد و علاوه بر قتل  عام مردم اهر، توسط سپاه خلیقه ، بیش از ده هزار نفر از مدافعان آذربایجان نیزدر این شهر کشته شدند . اما سپاه اعراب نیز بسیار بسیار تقلیل یافته بود و دیگر رمقی برای پیشروی نداشت. بنابراین عقب نشینی کرده و در خارج از مرزهای آذربایجان ، در جنوب همدان اردو زد.


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/babak_56.jpg

در این اثنا بابک فرصتی یافته بود تا با سایر مخالفان خلیفه در ایران ، مذاکراتی جهت بر اندازی حکومت انجام دهد. بنا براین بابک از آذربایجان ، مازیار از طبرستان و افشین سردار ایرانی معتصم، هم پیمان شدند تا ضربه نهایی را بر خلیفه وارد سا زند ا ما معتصم از این راز بزرگ آ گاهی یافت.به د نبال آ شکار شد ن این راز، افشین که برای رسید ن به آرزوی حکومت بر خرا سان ، حتی از خیانت به دوستان خود واهمه ای نداشت ، برای رفع شبهه وتبرئه خود ، داوطـلب جنگ با بابک شد .

 

            افشیـــن سپهســــالار ایرانـــی معتصـــم و جنـــگ با بــابک

معتصم که میدانست افشین در میان امرا و حکمرانان نفوذ و سلطه بسیار دارد و نمی تواند او را به آسانی به قتل برساند ترجیح داد طی نقشه مکا رانه ای کار او را یکسره کند. بنا براین به افشین دستور داد تا خود را آماده جنگ با بابک نماید.

افشین که چا ره ای جز اجرای دستور نداشت پس از تجهیز سپاهی بزرگ عازم جنگ با هم پیمان خود شد.

جنگ سخت و خونین بابک و افشین در سال 221 ه. ق آغاز شد. مرکز عملیات بابک در ناحیه ا رسباران بر فراز رفیع ترین قـله کوهستان هشتاد سر و از درونقلعه ای بود که هم اکنون نیز به نام خود او – قلعه بابک –  معـروف است .

مدافعان آذربایجان از زن و کودک وبزرگ هـمگی به د فاع از سرزمین خود

پرداخته بودند.سپاه اعراب که به جنگ در دشتهای باز عادت داشت وچیزی

از نبرد کوهستانی نمی دانست تلفات سنگینی را متحمل شد.

بیش از یک سال از آغاز جنگ سپری شده بود. معتصم هر روز خبرهای خفتبا ری را از شکستهای افشین می شنید . بنابراین هـمین که فصل سرما به پایان

رسید یکی از زبده ترین سرداران خود به نام “جعــفر ابن د ینار ” را با ده هزار مرد جنگی و مبلغ قابل توجهی وجه نقد به همراه سپاه کــوفه عازم آذربایجان نمود .اما افشین علارغم آن همه سپاه روز افزون ضایعات بسیاری را از دلاوران آذربایجان متحمل می شد.

 

                   آغـــاز نـــــــاکـــامی هــــای بـــــــــــابک

 

 

 هــد ف بابک از مبارزات خود بسیار مقدس بود .آرمان او د فاع از مرز و بوم و حفظ زاد گــاهش آذربایجان و غرب ایران از تسلط اعراب و در صورت موفقیت در هم شکستن حکومت پر از نیرنگ بغـداد بود. قدرت نظامی و اقتصادی معتصم بسیار بیشتربود اما حامیان بابک  ، آذربایجانیهای آزاده و غیرتمندی بودند که جان و مال خود را در د فاع از سرزمین و زاد گاهشان فدا کرده بودند.

افشین که میدانست حتی با چنان سپاه قدرتمندی هم نمیتواند بر آذربایجان چیره شود ، حیله زیرکانه ای را ترتیب داد. او ابتدا به همدان –  که یکی از مهمترین شهرهای آذربایجان بود – حمله کرد. مردم همدان از بابک یاری طلبیدند . بابک به ناچار یک سوم از نیروهای اندک خود را به همدان اعزام کرد .

اما افشین سردار دیگری را به فرماندهی جنگ در همدان منصوب کرده و خود با سپاهی تازه نفس به سمت کوههای ارسباران حرکت نمود. جنگ سرنوشت ساز آغاز شد. تعـداد رزمند گان بابک بسیار تقلیل یافته بود . افشین با سپاه گران خود بر رزمندگان آذربایجان برتری یافت و بابک به همراه اندک رزمنده ای که باقی مانده بودند در درون قلعه ( بابک ) مستقر شدند. موقعیت جغرافیایی قلعه طوری بود که نفوذ به درون آن امکان پذیر نبود. بنابراین افشین از سه جهت ،قلعه را به محاصره خود در آورد.

هنوز دژ استوار و پا بر جا بود. رزمند گان، شجاعانه د فاع میکرد ند. بیست سال بود که بابک و یارانش در پناه کوههای سر به فـلک کشیده آذربایجان سرافرازجنگیده و چندین فرمانده بزرگ اعراب را به زانو در آورده بودند و اینک افشین بیش از یک سال بود که با صد هزار نیروی جنگی خواب پیـروزی می دید . ساز و برگ جنگی و آذوقه رزمند گان  قـلعه ، ته کشیده بود. بیماری کشنده ای  هر روز تعـدادی از مبا رزان را به کام مرگ می فرستاد. سقوط دژ حتمی بود.

بابک با رزمندگان خود به مذا کره پرداخت. خرمیان به اتفاق، تصمیم گرفتند تا جهت تجد ید قوا به طرف “ روم” حرکت کنند. دلاوران از تنها مسیر ممکن از فراز صخره ها ی قـلعه به درون دره فـرود آمدند.

بابک چشم در دژ خالی گرداند و چشمه کین و حسرت از ژرفای  وجودش

 

جوشید ن گرفت: “ بدرود ای آرزوگاه آزاد گان ، ای بلند آشیان عقابهای سرافراز

 

ای قلب تپنده آذربایجان ، ای قبله گاه رنج د ید گان ، ای سترگ ترین دژها ، ای

 

مزارپاک ترین دلاوران . بدرود ، ای سرزمین مادری ، ای جولانگاه شیران. ”

 

همه دلاوران کشته شده بودند ، تنها بابک مانده بود وبرادرش عبداله با هفت نفر

 

از فدائیان کــرد ستان . همه آذربایجان به سوگ نشسته بود . بابک و همراهانش

 

به دشوا ری از ا رس گذ شته و وارد ارمنستان شد ند .

 

دربار خلیفه غرق در شادی بود . اما معـتصم هنوز از جانب بابک آسوده خاطر

 

نبود و به افشین تا کید میکرد که هر چه زود تر بابک را به نزد او بیاورد  .

 

افشین در آشفتگی و نگرانی دست و پا می زد. نا گهان به فکر استفاده از حیله-

 

گری “ سهل ابن سنباط ” وا لی ارمنستان افتاد . سهل ، مد یون بابک بود چراکه

 

بابک او را در بیرون راند ن اشغا لگران خلیفه از ا رمنستان یا ری کرده بود. اما

 

سهل خواب شاهی میدید . پس در فکر این بود که بابک را به ا فشین بفروشد .

 

 سربا زان سهل، رد پای بابک را پیدا کردند . سهل وقتی بابک را د ید او را در

 

آغوش کشید و به صلیبی که از گردن آویخته بود سوگند خورد که نسبت به بابک

 

وفادار باشد. رفتار سهل چنان بود که بابک به دروغگویی او پی برد اما خاموش

 

ماند . بابک به همراه برادر و دوستانش راه میپیمود ند.  اند یشید که اگر مکری

 

برای د ستگیری آنها وجود داشته باشد بهتر است یکی از آنها زنده بماند تا

 

نهضت را دوباره احیا نماید. بنا براین به عبداله وهمراهانش دستور داد تا از او

 

جدا شوند. زمان جدایی فرا رسیده بود . نگاه دو برادر در هم گره خورد . سالهای

 

سال در کنار هم شمشیر زده بودند ، روزهای تلخ و شیرین را به جان خریده

 

بودند و اینک هرکدام باید  راه خود را می پیمود . بابک در چشم عبداله بیش از

 

امید ، حسرت دید. به او گفت :

 

ـ دلاور ! به شرف زیستیم ، به شرف خواهیم مرد اما پرچم آرما نمان به زمین

 

نخواهد افتاد .

  

بابک درست حد س زده بود. سهل ، با رذا لت و حقارت تمام بابک را به دست

 

افشین سپرد .

 “  ســــواران ،

کـــــا کـــل اسبــــا نشـــان در مشـــت ،

ســــواران ،

بیــــــرق آزاد گــــــــــی بر دوش ،

ز نیرنــــگ و خیــــــــانت ،

بـــار دیـــــــــگر می شـــــــوند در بنــــــد .”

مثـــله کـــردن بــابـک در ســامـره  و صـلابت بــی نظیــر او در بــرابــر مر گ

همه پیش بینی های لازم به عمل آمده بود و راهها از هر جهت برای عبور افشین

و اسیرانی که خواب و آرام از ســامره گرفته بودند مهیا شده بود . تمام مردم

شهر چشم به راه بودند تا مردی را که بیست و دو سال در برابر خلیفه قد علم

کرده بود ببینند . سراسر شهر را آذ ین بسته بودند . مرد م در میادین شهر جشن

گرفته بودند و مداحان این فتح بزرگ را به خلیفه تبریک می گفتند .

بابک را وارد دارا لخلا فه کردند . معتصم ، د ستمال امان در د ست دا شت اما

چهره اش از شدت اضطراب متشنج بود . همه نگاهها به بابک بود . تنهاد صدای

زنجیرهای دلاور آذربایجان بود که سکوت را می شکست .

پس از مد تی معتصم حرکتی به خود داده به بابک نزد یک شد .با لحنی مضطرب

پرسید : “ بابک ؟ ”

بابک خا موش ماند .

افشین هرا سان پیش شتا فت و با لحنی ترس آ لود گفت : “ وای بر تو .

ا میرا لمومنین با تو سخن می گوید و تو خا موشی ؟ ”

صدای آرام و سنگین بابک درآ مد :

 ـ“ منم بابک .” ودیگر هیچ نگفت .

معتصم بی اختیار به سجده ا فتاد و دست به دعا گشود :

ـ “ خدایا از این پـیروزی که نصیبم کردی ترا سپاس می گویم .”

 سپس رو به بابک کرد و پرسید :

ـ “ شنیده ام که تو حرام های خدا را حلا ل کرده ای و بر آن بوده ای که سرزمین

خلا فت را غـصب کنی ؟ ”

بابک پاسخ داد :

“ هر کس را مادرش هر جا به د نیا آورد آنجا مال اوست ، سرزمین اوست، وطن

اوست . غاصب کسی است که فرسخها راه را بپیماید و با سلاح بر سر مرد م بی-

د فاع یورش آورد و د سترنج مرد م زحمت کش را غا رت کند. . .”

طـنین صدای بابک تالار را مسخر کرده بود . بهت و حقارت سراپای وجود خلیفه

را فرا گرفته بود .

خلیفه با سردارن و وزیران خود به مشورت پرداخت . پس از مد تی رو به بابک

کرد و گفت :

ـ“ عـفوت میکنم ، به شرطی که توبه کنی و از زیر شمشیر مقد س ما بگذ ری.”

چشمان بلوطی بابک فـراخ گشت و صدای خشما گینی از گلویش کنده شد :

ـ“ توبه را گناهکا ران کنند . توبه از گناه . من تنها به وظیفه خود عمل کرده ام و

به غیر از پرورد گار خویش از کسی طـلب بخشش ندارم . اکنون تنها جسم من در

د ست شماست . اما روح  وآرمانم  تسخیر ناپذ یر. ای معتصم ! مپندار که شاهین

ترازوی حیات هموا ره به سود تو خواهد بود .آیا ترک را در د یوا رهای کاختان

نمی بینید ؟ آیا نمی بینید که ستون حکومتتان به لرزه در آمده است ؟”

سخنان بابک همچون پتکی بر سر حاضران فرود می آ مد و کسی را یارای

جنبید ن نبود .

معـتصم شمشیر برهـنه بابک را برداشت وبا صـدای لرزانی گفت :

ـ“ با این شمشیر چند نفر را به قتل رسانده ای ؟”

 بابک پاسخ داد :

ـ “ بسیار و هـمه در خور مرگ .”

چشمان خلیفه از حد قه در آمد واز ته گلو غرید :

ـ جلا د !

در این هنگام پرده سیاه کنار رفت و جلا د وا رد تالار شد . بابک صدایی شنید :

ـ “ مرحبا برادر ، تو کاری کردی که کس نکرده بود . اینک تابی بیاور که کس

نیاورده است .” صدای عبد اله بود. او نیز ا سیر شده بود .

معتصم فریاد زد : “ مثله اش کنید ”

جلاد از اینکه فرصت هنر نمایی یافته بود خرسند شد . نخست با یک ضربه دست

راست بابک قطع شد . خون از بازویــش  فواره زد اما بابک خم به ابرو نیاورد.

با ضربه دوم د ست چپ بابک نیز قطع شد  لیکن حرکتی کرد که هرگز کسی

نکرده بود .

بابک زانو زده وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون کرد . این حرکت چه

معنی داشت ؟

معتصم زهر خندی زد و پرسید :

ـ“ ای کافر ! چرا صورت خود را به خون آغــشته کردی ؟”

بابک پا سخ داد :

ـ “ در برابر د شمن نامرد ، مردانه باید مرد . د ستانم که بریده شد ، خون از تنم

رفت و رنگ چهره ام زرد شد. اند یشید م که مبادا د شمن چنان گمان کند که

زردی رخسارم ، از ترس مرگ است . خلق من نمی پسند د که بابک در برابر

د شمن ترسی به دل راه دهد . پس صورتم را به خون سرخ کردم .” و آنگاه سر

بابک ، سری که هرگز به هیچ ستمگری فـرود نیامده بود ، از تن جدا شد .

“ بــــه خـــون رنگیــــن کنـــم رخســـار خـــود در پیـــش نامردان

                              که فــرزند ارسبـــاران بــه زردی جــــــان نخــــواهـــد داد

شــرافــتــمنــد خــواهم مــرد و ننگیــــنم نخـــواهـــی د یـــــد

                            پلنـــگ د شـــت آزادی شـــرف آســـــــان نخــــواهـــد داد ”                         

                            ســــــرانجـــــام خـــــائـــــن

افشین آرزوهای بزرگی در سر داشت . او می خواست بر مسند خلیفه تکیه زند

و برای رسید ن به هد ف خود ، طرح کشتن خلیفه را برنامه ریزی کرد . اما

“ عبدا له طاهر ” از کار گزا ران خلیفه در خراسان از این راز بزرگ آگاهی یافته

و سریعا آن را به اطلاع معتصم رسانید .

افشین که عمری دست بر سینه در برابر خلیفه خدمت کرده  و دوست وهموطن

خود را فدای خوابهای باطل خود کرده بود ، به دستور خلیفه به قتل رسید .

ریا کاری و د وگانگی او به فاجعه ای دو گانه انجا مید . هم نام او به سبب خیانت

به بابک در تاریخ ثبت شد و هم اینکه  نتوانست به آرزوهای بزرگ خود نایل

شود . د ست قضا، افشین را به سزای اعمالش رسانید و به سال 226 ه. ق

طومار زند گی ناشریفش برای همیشه در هم پیچیده شد .

 

 http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/2babak.jpg

                    عـــــــلل شکســــــــت بــــــــــابـــک

1 - بابک ، با ا مپراطوری بزرگ و بسیار قدرتمندی به مبارزه برخوا سته بود .

 نیروی نظامی و اقتصادی د شمن بسیار برتر بود .اما با این وجود بابک توانست

با تکیه بر نیروهای محلی به مد ت 22 سال ضربات مهلکی بر پیکر حکومت

خلفای عباسی وارد ساخته و نام خود را به عنوان یکی از قدرتمند ترین سرداران

تاریخ به ثبت برساند .

2 – طی 22 سال جنگ بابک با اعراب به غیر از اند ک کمکی که از سوی کردها

و طبریها به آذربایجان فرستاده شد ، هیچ همد لی قابل توجهی از سوی ایرانیان

به بار ننشست و در نتیجه قدرت نظامی و اقتصادی آذربایجان به حداقل خود

رسید .

3 – سرداران ایرانی سخت پرا کنده دل بوده و هر کدام سودایی د یگر داشتند .

همچنین خیانت افشین که در بد ترین شرایط اقتصادی و نظامی بابک به وقوع

پیوست شکاف عمیقی بین آذربایجان و سایر مخا لفان ایرانی ایجاد نمود .

4 – شاید بتوان گفت ساسانیان چنان مرد م ایران را از تاریخ اجتماعی خود دور

کردند و با کشتن افرادی چون مانی و مزد ک چنان خلا ئی در قلمرو اند یشه و

فرهنگ به وجود آوردند که پس از به قدرت رسیدن ا مویان و عباسیان ، مرد م

ایران پنداشتند که نور اند یشه تنها از کشور بیگانه می تابد و در نتیجه اشتیاقی

در کمک به آذربایجان و نهضت بابک از خود نشان نمیدادند .

      تــاثیــر نهضــــت خـــرمد یـــنـــان آذربـــایجــــان بـــر فرهنــــگ ایـــران

1 - نهضت بابک که  به د لیل طولا نی بودن مبارزاتش بی شک در راس همه

 نهضتهای انقلابی منطقه قرار دارد ، مقد مه ای برای سایر نهضتهای مردمی

ایران گردید .

2 – بابک، با نفوذ بیگانگان بر فرهنگ درونی به مبارزه برخواسته بود و قیام

او، راهنمائی برای ایرانیان گرد ید تا با توسل به مذهب تشیع به مبارزه برخیزند

ودر نهایت این ایده نیز از آذربایجان و توسط شاه اسماعیل اول پایه گذاری شد.

3 – مبارزه فیزیکی بابک با اعراب حسی را در درون ایرانیان پد ید آورد که با

تکیه بر اد بیات و عرفان مبارزات غیر فیزیکی خود را آغاز کنند و بد ین ترتیب

انگیزه لازم برای پیدایش شاعران و عارفان مبارز ایرانی به وجود آمد . فردوسی

اولین شاعری بود که مبارزه غیر فیزیکی خود را آغاز کرد .

 

                  قیام  بــــابـــک از د یـــــد گــــاه محــــــــقق                    

بابک در د لهای مرد م جایگاه  بزرگی داشت . او آ زاده ای جوانمرد و بسیار

باهوش ، سرداری شجاع ، فرماندهی پر صلابت و آتشفشانی از عشق و غرور

بود . او دلاوری عا شق بود . عا شق زاد گاه و سرزمین مادری خود.

نهضت بابک ، فریاد اعتراض مرد م زجر کشیده ای بود که حکومت سلطه گران

را ننگ بزرگی بر خود می شمرد ند. اعتراضی که هر لحظه وسیعتر گردیده  و

سرانجام به مبارزه ای شرافتمندانه بد ل گشت .

نهضت بابک ، نهضتی ملی و مرد می بود و همین عامل ، موجب گرد ید تا

مبارزان خرمی که تعداد آنها در برابر اعراب بسیار اند ک بود ، به مد ت 22

سال با ا مپراطوری قد رتمند عبا سیان به ستیز برخواسته و پایه های حکومت

 آنان را به لرزه در آورند . اوضاع ا سف بار اقتصادی مرد م ، توقیف و تصرف

اراضی کشاورزان ، به مخاطره افتادن فرهنگ آذربایجان و ایران ، و از میان

رفتن حقوق ابتدایی مرد م  از مسائلی بود که بابک را برای قیام تحریک نمود .

سپاه اعراب فرسنگها راه پیموده بود تا تنها نقطه ای را که نتوانسته بود تحت

سلطه خود در آورد ، اسیر خود سازد اما دلاوران آذربایجان با تکیه بر ایمان و

استقامت توانستند به مدت 22 سال  در برابر سلطه گران بیگانه به مبارزه

بر خواسته و با نثار جان ومال خود درس عزت و آزاد گی را به نمایش بگذارند.

نهضت بابک نخستین جنبشی بود که پس از شکست ایران از تازیان ، علیه

نیروهای اشغالگر برخواست و مقد مه ای برای طغیان دیگر نهضت های رهایی-

بخش در ایران گردید. بابک با مرگ بی همتای خود ندای آزاد گی و جوانمردی را

در تمامی جهان طنین انداز کرده و نام خود وآذربایجان را برای همیشه جاوید

ساخت . و اینک پس از گذشت 12 قرن از جنبش آذربایجان ،  هر سا له در روز 

 تولد بابک دهها هزار نفر از مرد م ایران و ا قصی نقاط جهان در قلعه بابک گرد

هم آمده و یاد جانفشانی ها و ظلم ستیزیهای دلاوران آذربایجان را گرامی میدارند.

اورکـــــد ن  آجیــیـب ، آ لیشــــب  یــانمـــا،                        

بـــابــکه بــاش یـــولوب ، ائـــل لـــر  آغــــلا دی

گــوی لــردن  ســاو آلــان  بــوم بــوش  قـــالا دا

بــولاخــلا ر  قــورود و،  گـــول لـــر  آغـــــــلا دی

                                                                               پـــا یـــان

منابع :

 

1 – قیام بابک ( پــروفســـور محـــمد تقــــی زهتــــابی )

2 – بـــابک ســـردار جـــاویدان ( سعـــید نفیســــــی )

3 – بــــابک حما ســــه ای در تـــا ریـــخ ( جـــلا ل بـــرگشـــاد )

4 - بــابک پلنـــگ آذربـــایـــجـــان ( ابــو الــفضــل جــعـفر لـی )


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/ata_babak_3.jpg

آرتیغین اوخوماخ
چهارشنبه 7 تیر 1396
بؤلوملر : تورک اسطوره لری ,

بابک

بابک و امام رضا


وقتی حضرت محمد (ص) ظهور میکند و به پیامبری میرسد و نامه ای به خسرو پرویز پادشاه ساسانی مینویسد و او را به دین اسلام و اطاعت از خداوند فرا می خواند که نامة پیغمبر به دست خسرو پرویز پاره می گردد. اما سالیانی می گذرد تا حکومت ظالمانه و دیکتاتوری، توسط دین جدید و مسلمانان، در جنگ قادسیه برچیده شده و متلاشی می شود و انسانهای آزادة دربند کشیده شده نفسی تازه کنند. لیکن طولی نمی کشد دو گروه ستمگر و تشنة قدرت پدیدار شدند، یکی در ایران اعقاب ساسانیان حکومت از دست رفته و عقده ای که دوباره آرزوی احیای تمدن ساسانی را داشتند که افشین، مازیار، وشمگیریان و غیره نمونة آن بودند و دیگری به موازای اسلام راستین، اسلام دروغین بود که بعد از پیغمبر و ظلم هایی که به آل پیغمبر و حضرت علی (ع) نموده و حقشان را که از جانب خداوند تعیین شده بود ، ضایع نموده بودند، از جانب خلفای بنی امیه و مخصوصاً بنی عباس سربرآورده بود.    در زمان خلفای بنی عباس، فرزند دلاوری در آذربایجان زاده شده که در دوران قیامش به مدت ۲۲ سال خواب را برای خلفای ظالم عباسی و سرداران زیاده طلب ایرانی حرام نموده و آرامش آنان را که به قیمت سلب زندگی ملتهای مظلوم می خواستند ، سلب نموده بود. بابک با نام حسن در یک خانوادة محکوم و مظلوم اما سرافراز در روستای بلال آباد از توابع میمنه در اطراف اردبیل فعلی به دنیا آمد. محمد فریدی مینویسد : « بابک از هنگامیکه می توانست چوب بدست گیرد و بدود برای کمک به خانوادة فقیرشان که بعد از مرگ پدر، مادرش به کلفتی افتاده بود به چوپانی رفت و گوسفند چران شد. بدین گونه بابک از طبیعت آزاد و صخره های بلند و غرش ابرها و پرواز آزادانة پرندگان درسها آموخت، بلندی همت، استواری کوه، آزادگی سرو، بخشندگی باران، واحدهائی بودند که بابک از دانشگاه طبیعت فرا گرفت. مهمان شدن ناگهانی مردی به نام جاویدان (رهبر خرمیان ) در خانة فقیرانة آنها در زمستان سخت از زور سرما و کولاک که پس از گذر از شهر زنگان به آنجا پناه آورده بود و بابک را که ۱۸ ـ ۱۹ سال بیشتر نداشت با عقاید و اندیشه های جالب آشنا نمود. این درست زمانی بود که اشراف عرب ، یعنی عباسیان به نام دین، دمار از روزگار مردم درمی آوردند. اشراف و امیرزادگان ایرانی نیز در پی کسب مقام و جاه از دست دادة خود مردم را به شورش دعوت می کردند در حالیکه همین مردم، از دست ظلم و جور اشراف و امیرزادگان ایرانی و موبدان زرتشتی به دین اسلام پناه آورده بودند.    هویت بابک به علت کینة دشمنانش از این بزرگ مرد و نوشتن تاریخ جعلی و ساختگی شوونیستها و نژادپرستان به صورت نقیض و ضد نقیض نشان داده شده است که علما و مورخین فعلی را به شدت تحت الشعاع خود قرار داده و به الگو برداری از آنها وادار نموده است و همین اختلاف فوق العاده و افراط در منفی نشان دادن شخصیت ایشان خود بیانگر آن است که منفیات را با سوء قصد و غرض خاصی نوشته و همة آنها پوچ و بی اساس است و اینها همه عظمت بابک را به اثبات می رساند که چطور سعی در تخریب شخصیت ایشان داشته اند. دکتر عبدالحسین زرین کوب در مورد بابک می نویسد : “بیشتر مطالبی که در منابع موجود دربارة بابک آورده اند ، غرض آلود و افسانه آمیز است .تاریخ نویسان مسلمان کوشیده اند خاطرة او را تیره و تباه کنند و از تعصب ، سعی کرده اند سیمای او را زشت و ناپسند جلوه دهند . افسانه هائی که در باب او جعل کرده اند به خوبی نشان می دهد که با غرض و نیتهای خاصی سعی داشته اند نام بابک را آلوده نمایند”. بهروز خاماچی نیز می نویسد : “باید گفت جزئیات زندگی بابک در پس پردة تعصب و خودخواهی مورخان وابسته به دربار عباسی از علاقمندان به تاریخ پنهان مانده است. مورخانی که روابط بسیار حسنه با دربار عباسیان، خلافت هارون و مأمون و معتصم داشتند، با دریافت انعام و جوائز فراوان سعی داشتند حقایق را آنگونه که هست وارونه نشان دهند تا جائیکه خلفای عباسی چون مأمون و معتصم را حامی دین و مذهب انگاشته و مردانی رئوف و مردمدار قلمداد نمایند و در مقابل، دلاوران ایرانی را انسانهای بی رحم و ستمگر و خونریز به تصویر کشند.” نقش بابک به عنوان قهرمان آزادی در اوج اختناق و خفقان در موقع حاکمیت اعراب متظاهر به اسلام و اعقاب ساسانیان، حکومت از دست رفته و عقده ای، برای تاریخ و حق و حقیقت غیر قابل انگار است. بابک از آنگونه شخصیتهاست که تاریخ مانند او را کمتر و در برهه ای از زمان به خود می بیند. بهروز خاماچی می نویسد : “در میان مردان بزرگ و برجسته ای که از پی استقلال ایران در عهد خلفای ستمگر عباسی برخاسته اند چهرة بابک از حیث مردانگیهای بسیار ودلاوری شگفت آور و سرسختی و پایداریها و استواری بی مانند، جایگاه رفیعی دارد، خاصه اگر روزهای مرگ و یا قتل فجیع وی را در آخرین دقایق زندگی به آنها بافزاییم که چه مصائب و عذاب جانفرسائی را متحمل گردید و همچنان و همچنان، گردن به غرور و سرافراز داشت، شاید بتوان گفت در این خصوص کسی از قهرمانان ایران را یارای برابری با وی نیست. درنتیجه می توان گفت که بابک از همة آن سرداران بزرگ ، بزرگتر و لایقتر بوده است.” دکتر علی شریعتی می نویسد : “برای تحلیل روانشناختی بابک باید دید بابک در کدامین محیط تربیت و نشو ونما یافته و عوامل تأثیر گذار در منش و رفتار و روحیة بابک در کدامین عناصر بوده اند. از عوامل تأثیر بخش و تحول آفرینی می توان به کسانی چون عبدالله پدر بابک، مادر بابک و جاویدان – رهبر نخستین خرمیان و سلمان و شبل دوستان نزدیک پدر بابک که همواره راهنما و مشوقش بوده اند اشاره نمود.” در مورد افکار تأثیر گذار در روحیة بابک، بهروز خاماچی و رحیم رئیس نیا می نویسد : «مادر بابک روزی شمشیر پدرش را به او و برادرش نشان داد و گفت فرزندانم ! پدر شما یک روغن فروش ساده نبود. او یک بهادر بود، او در روی شمشیر چنین نوشته بود : « ای جوانمرد اگر شمشیر را در خلاف خواهی کرد بهتر است که دست به قبضه اش نبری. در روزگاران عباسیان، بی چشم میتوان زندگی کرد، اما بی شمشیر هرگز!” بعد از مرگ جاویدان هست که با وصیت خود رهبری خرمیان به بابک می رسد. دکتر عبدالحسین زرینکوب در این باره می نویسد :«بابک فقط سرداری دلیر و هوشمند بود که مدتها شورشها و آشوبهای مزدکیان و خرمیان را رهبری کرد. در این کار وی نیز جانشین جاویدان بود که از رؤسای خرمیة آذربایجان محسوب می شد.» می نویسند که بعد از مرگ جاویدان زن او با خرمیان چنین گفت که : « جاویدان بابک را خلیفة خود کرده است و اهل این نواحی را به پیروی او وصیت کرده و شما را وعده داده است که با دست او فتح و ظفر یابید .» و دوباره می نویسند : « در آذربایجان وضع دیگر گونه بود جاودان بی سهل و بابک آئین خرمیان را تازه کرده بودند و این شورش خرمیان در آنجا نه فقط عربها و دستگاه خلفا را تهدید می کرد، بلکه برای شاهزادگان و امیران ایرانی نیز که همواره به بهانة دین زرتشت، مردم را بر ضد عربان و نفع خویش فراز می آوردند خطر بزرگی بود. این آئین خرمی که ظاهراً بازماندة دین مزدک بود و هنوز در گرگان و دیلمان و آذربایجان و ارمنستان و همدان و دینور و ری و اصفهان عدة بسیاری از پیروان آن وجود داشتند، با اندیشة دهقانزادگان و امیرزادگان جهانجوی، که خواب احیای دولت ساسانی را می دیدند سازگار نبود. بدین جهت بود که اشراف و بزرگان ایرانی نیز در خفه کردن و فرو نشاندن این نهضت با خلیفة عباسی همداستان بودند چنانکه برای مبارزه با این خطر، ایرانیان که خود از عربان نفرت شدید داشتند در دوستی با دشمنان دیرین خویش لحظه ای تردید نکردند. عبث نیست که افشین شاهزادة اشروسنه فرمان خلیفه را در قلع و قمع خرمیان به جان پذیرا شد و هم بدین جهت بود که از شاهزادگان طبرستان، جز مازیار کسی به یاری بابک برنخاست و او نیز جز وعده و نوید یاری دیگری به بابک نکرد.” مدتها بود که خرمیان بر ضد تازیان برخاسته بودند اما قبل از ظهور بابک، کار آنان هرگز کاری دشوار و خطرناک تلقی نشده بود. خرمیان ظاهراً باقیماندة مزدک بوندن که از قهر و سخط انوشیروان جسته بودند و پرویز و جانشینانش نیز چنان سرگرم گرفتلریهای خویش گردیده بودند که از قلع و قمع آنها غافل مانده بودند . بدین گونه بود که بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام آئین خرمیان و برای نهضت جاویدان مزدکی برخاست. به زودی پیروان او بسیار شدند و عدة زیادی از کشاورزان و روستائیان به یاری او برخاستند.    بدین ترتیب بابک توانسته بود دیلمان و دوطرف رود ارس یعنی آذربایجان و ارمنستان را تحت حاکمیت خود درآورد . ابومنصور بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق مینویسد : “شمارة پیروان بابک از مردم آذربایجان و دیلمانی که به او پیوسته بودند به سیصدهزار تن میرسید”. بهروز خاماچی مینویسد : “بدین ترتیب بود که بابک خرمی موفق شد علاوه بر بیست هزار نفر جنگاور سوار ، بیست هزار نفر جنگجوی پیادة شمشیرزن و زوبین افکن آمادة کارزار بنماید. بابک برای مقابله با خلیفة ستمگر عباسی و تجهیز سپاه خود و آمادگی برای جنگهای آینده به فکر وحدت قبایل و طوائف آذربایجانی افتاد و مردان ورزیده و سرسختی را وارد سپاه خود کرد، آنگاه چون دریافته بودکه مردم دیلمان شجاعترین و جسورترین جنگاوران شمال ایران هستند لذا برای جلب مردان آن سامان ، خود به سرزمین دیلمان رهسپار شد و این توفیق را در سرزمین دیلمستان بدست آورد که افراد ارزشمندی را از میان مردم بی باک و متهور آن اقلیم به سوی آذربایجان گسیل دارد تا سپاهیان جنگجوی او را تقویت نمایند.” ناصر نجمی مینویسد :« بابک پس از انجام این مهم به طبرستان شتافت و در آنجا با مازیار فرزند قارن که او نیز از پی جنگ و ستیز با تازیان برخاسته بود ملاقاتی پرشور به عمل آورد و هر دو دلاور هم پیمان گردیدند که در رزم با اشغالگران و تازیان نژادپرست هرگز پای سست نگردانند، همت و کوشش از دست ندهند و به پایمردی و دلیری تا روز رهائی شمال و غرب ایران از پای ننشینند . لیکن این پیمان از طرف مازیار در حد سخن باقی ماند و به آن عمل نشد . بابک در سالهای ۲۰۴ و ۲۱۱ به سخت ترین و خونین ترین جنگها برعلیه سپاهیان مأمون خلیفة عباسی دست یازید. بابک در مدت ۲۲ سال توانسته بود ۷ بار لشگر مجهز خلیفة عباسی را که میدان جنگ در داخل آذربایجان بود و در پای قلعه ، متلاشی کرده و درهم بکوبد و شکست سنگینی را متحمل آنان گرداند . ناگفته نماند که بابک همزمان با امام هشتم علی بن موسی الرضا علی السلام بوده و ملاقاتی نیز با امام داشته و دست بیعت با امام داده و امام رضا (ع) نیز لقب ذوالیمین به وی داده است.    دکتر علی شریعتی در مورد بابک چه زیبا نوشته است : “وقتی شرح حال بابک را می خوانیم می بینیم تمام تهمتهائی که به او می زنند و فشحهائی که می دهند (مانند آدم بیسر و پائی است، پدرش فلان کاره است) نشان می دهد که بابک از طبقة پائین است و از این موضوع فهمیده می شود که علت مقاومت بابک و مقاومتهای دیگران متفاوت است. زیرا بابک موقعیت خانوادگی مهمی نداشته که از دست داده باشد، قیام بابک درست ترین و انسانی ترین قیام علیه خلافت است و برای همین است که بزرگترین مقاومتها را بابک علیه خلافت داشت. از میان رهبران دو قرن اسلامی، بابک تنها شخصیتی است که از میان تودة مردم برخاسته است.” شریعتی علت گرویدن بابک به دین مزدکی را نیز وابستگی طبقاتی بابک می داند. امکان نداشت که شخصیتهای دیگر به مزدک بگروند، چه از طبقة اشرافی بودند و بابک که از طبقة اشراف بری بود خود به خود به مزدک گروید. اما این مزدک چه کسی بود ؟ به نظر شریعتی او مردی بود که ۱۴۰۰ سال پیش از مارکس و پیش از آنکه صنعت و تولید جمعی و ماشین بخار پدید آید همة نعمتهای زندگی را از زندان تنگ مالکیت فردی آزاد کرد و با زن اندوزی و رزاندوزی طبقة خسرو، موبد پیکاری را آغاز کرد که یکی از صحنه هایش باغ شهادت بود. باغ هولناکی که در آن بیست هزار مزدکی عدالتخواه از سر در خاک غرس شده بودند. این درختان مقدس که در اسلام به بار نشست و ثمره اش را تشیع انقلاب علوی چید.    مقدسی دربارة مزدکیان و اعتقاداتشان می نویسد : «از ریختن خون، جز در هنگامیکه علم طغیان برافرازند خودداری می کنند. به پاکیزگی بسیار مقیدند. با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر در می آمیزند و اشتراک زنان را با رضایت خود آنها جایز می دانند.    بالاخره پس از ۲۲سال قیام غیرتمندانه و شجاعانة بابک، با خیانت و دسیسة سماط ارمنی و با کینة افشین، این قهرمان آزادی اسیر گشته و به خلیفة عباسی تحویل داده می شود. خلیفه ابتدا پیشنهاد سرداری در لشگر خود را به بابک می دهد ولی بابک مرگ را قبول می کند و هرگز زیر بار ننگ نمی رود. خلیفه برای اینکه خود را حق نشان دهد در دربار خود خطاب به بابک چنین می گوید : “شنیده ام که تو حرامهای خدا را حلال کرده ای و بر آن بوده ای که سرزمین خلافت را غصب کنی؟! “. بابک در جواب به خلیفة عباسی چنین می گوید : “هر کس را مادرش هر جا به دنیا آورد مال اوست. سرزمین اوست. وطن اوست. غاصب کسی است که فرسخها را زیر پا گذارد و با قشون و سلاح بر سر مردم بی دفاع یورش آورده و دسترنج مردم زحمتکش را غارت کند و زندگی را در کامشان تلخ سازد. غاصب کسانی هستند که اندیشمندان ملتها را می ربایند ، غاصب کسانی هستند که بر کشتگاه مردم اسب می تازانند. مردم را اسیر می گیرند، مردان را چون حیوان به بیگاری وا می دارند، زنان شوهردار را می فروشند، دختران را بی عصمت می کنند، در حرمسرای خلیفه زنان و دختران و رامشگر و رقاصه وجود دارد. حرمسرای این مردان که در اینجا جمعند، موج می زند از دختران و زنانی که روزی برای خود زندگی آزادی داشته اند”. بعد از کشتن بابک نوبت به افشین مزدور می رسد. آخرین جملة معتصم که آخرش نیز خورده شد، آتش درون افشین انداخت. معتصم سخنانی را که از روی مصلحت فروخورده بود مروری کرد « آن افشین خائن را هم که در آرزوی تجزیه قلمرو خلافت من باشد، خود به سزایش خواهم رساند، که هنوز خواب شاهنشاهی ساسانی را می بیند، پدران من این خلافت را آسان بدست نیاورده اند که پسرانشان آسان از دست بدهند. برای حفظ هر ولایتی اگر لازم آید، جویهای خون به راه می اندازم و با شمشیر دمشق، سرها از تن مخالفان جدا می کنم !»آتش و تلاطم افشین بعد از نگاه شبهه آمیز و کنایه بار، تصور ناپذیر بود. هرچه تقلا می کرد که گردنش را از کندة دژخیم خلیفه دور گرداند، نمی توانست. “کاشکی شرط بابک را می پذیرفتم، حیف از او، بزرگا مرد! استوار و پرصلابت همچون صخره های بذ و سرافراز مانند کوه های سر به فلک کشیدة آذربایجان!… ای سراب آرزوها تف بر شما ! ای رقیبان، نفرین بر شما، نفرین بر شما، ای رقیبان ! نفرین بر من، نفرین بر افشین ……وای که در دریای خونی که خود ریخته ام غرق خواهم شد … وای برمن ! فریاد از این پیروزی بی شکوه ، فریاد از این شکست آرزو سوز”.    دکتر علی شریعتی می نویسد : «ابومسلم و بعد از اوخونخواهان او باشعار اسلام منهای عرب قیام کردند و توده برای رسیدن به آن دو هدف دنبال اینها راه افتادند اما نتیجه چه شد، سازش این قهرمانان ( طاهریان ، سامانیان ، آل زیار ، مردآویج ، وشمگیریان ، افشین ، مازیار ، اسپهبدان طبرستان و غیره ) با خلافت. توده ناگهان چشم باز کرد و دید که این قهرمانان همان حکام محلی پیش از اسلام بودند که اسلام قدرت را از خانوادة شان باز گرفته بود و قیامشان نه برای مردم و نه برای ملیت بلکه برای بدست آوردن حکومت محلی و ملی بود و این قهرمانان ملی، فرزندان نامشروع این دو اشرافیت، اشراف عرب و ایرانی بودند و از این قهرمانان ملی فقط بابک راست می گفت که دیدیم همین قهرمانان ملی یعنی اشراف قدیمی ایرانی او را گرفتند و در پای خلیفه ذبحش کردند”.    بدین ترتیب پیشگوئی در مورد ترکان صورت گرفته است که به احتمال قوی هم مربوط به قیام بابک و ترکان آذربایجان و دیلمیان و هم آخر زمان را شامل می شود بدین صورت که در کتاب نشانه های ظهور او اثر حاج شیخ محمد خادمی شیرازی و غیبت نعمانی ابن زینب چنین آورده می شود : در حدیث لوح حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها پس از بیان ویژگی های ائمه معصومین (ع) نوبت به حضرت بقیه الله (ع) می رسد. خداوند می فرماید : بعد از امام حسن عسگری (ع) دین خود را بوسیلة فرزندش که رحمت واسعه برای جهانیان است کامل می گردانم . نشانه های غیبت حضرتش این است : اولیا و بندگان صالح من به خاطر ستمگران در زمان غیبت او در ذلت بسر می برند و سرهای بریدة آنها را بعنوان تحفه برای یکدیگر می فرستند . چنانچه سرهای ترک و دیلم را پیشکش یکدیگر می کردند. بندگان و اولیای مرا می کشند و مرعوب دشمنان باشند. اینها در حقیقت، دوستان منند و بوسیلة آنها انواع بلاها و فتنه های کور و تاریک را از مردم دفع می کنم و زلزله ها را به برکت وجود انها برمی دارم. بر آنها بار درودها و رحمت پروردگارشان و آنها هستند هدایت یافتگان .    و روایت فوق و کلمات ترک و دیلم و پیشکش سرهای آنها با قیام و مظلومانه به شهادت رسیدن بابک مطابقت می نماید. بنابر این طبق گفته های بالا، بابک (حسن) را می توان قهرمان آزادی به حساب آورد و مکان قیامش یعنی (بابک قالاسی ) را به عنوان مکانی برای اعتراض حقوق از دست رفتة ترکان آذربایجان قبول کرد و به حساب آورد و فیلمی که در جمهوری آذربایجان در مورد قیام بابک ساخته شده است نمی تواند هویت بابک را به طور کامل آشکار سازد و مقام بابک بالاتر از قضاوتها و برداشتهای ما می باشد و ما نباید طبق قضاوتهای دیگران و بخاطر پارهای مسائل سیاسی جهد در تخریب بهترین شخصیت تاریخی خودمان باشیم و آنهایی که دانسته و ندانسته تهمته ایی به قهرمان ملی ترکان آذربایجان و کل ایران زده اند جزای آنها در پیشگاه احکم الحاکمین محفوظ خواهد بود و از آن هیچ خلاصی نخواهند داشت.

آرتیغین اوخوماخ
شنبه 4 دی 1395
بؤلوملر : قره داغ - اهر ,

بابک خرمدین


بابک(بای+بک= آقا+بزرگوار=آقای بزرگوار) فرزند مرداس در منطقه آذربایجان  زاده شده او  کسی بود که به مدت 22 سال با خلفای عباسی جنگید و اجازه نداد که پای آنها به آذربایجان باز شود و قریب به 33 هزار نفر از متجاوزان به اذربایجان را از پای در اورد سرانجام با خیانت یک ایرانی تبار بنام افشین، متجاوزان بر خرمدینان اذربایجانی چیرگی یافتند. و او را به سامرا نزد خلیفه بردند. خلیفه معتصم دستور داد تا بابک را سوار بر فیل کرده و در شهر بگردانند و در روز پنجشنبه دوم صفر سال ۲۲۳ با بودن امان نامه ای که به او داده بودند به دستور خلیفه او را تکه تکه کرده و کشتند. قرارگاه اصلی بابک خرمدین دژی استوار و سخت گذر بنام دژ بَز بود که در نزدیکی شهر کلیبر در شهرستان اهر استان آذربایجان شرقی قرار دارد.
در مورد افکار تأثیر گذار در روحیة بابک ، بهروز خاماچی و رحیم رئیسنیا مینویسد: «مادر بابک روزی شمشیر پدرش را به او و برادرش نشان داد و گفت فرزندانم ! پدر شما یک روغن فروش ساده نبود . او یک بهادر بود ،او در روی شمشیر چنین نوشته بود : « ای جوانمرد اگر شمشیر را در خلاف خواهی کرد بهتر است که دست به قبضه اش نبری .در روزگاران عباسیان، بی چشم میتوان زندگی کرد ، اما بی شمشیر هرگز!»
هر ساله در 12 تیر به پاس بزرگداشت سالروز تولد بابک در قلعه بابک مراسمی برگزار می شود
بلاخره پس از 22سال قیام غیرتمندانه و شجاعانة بابک ، با خیانت و دسیسة  افشین ، این قهرمان آزادی اسیر گشته و به خلیفة عباسی تحویل داده میشود. خلیفه ابتدا پیشنهاد سرداری در لشگر خود را به بابک میدهد ولی بابک مرگ را قبول میکند و هرگز زیر بار ننگ نمیرود .خلیفه برای اینکه خود را حق نشان دهد در دربار خود خطاب به بابک چنین میگوید : «شنیدهام که تو حرام های خدا را حلال کرده ای و بر آن بوده ای که سرزمین خلافت را غصب کنی؟!» بابک در جواب به خلیفة عباسی چنین میگوید: «هر کس را مادرش هر جا به دنیا آورد مال اوست . سرزمین اوست . وطن اوست .غاصب کسی است که فرسخ ها را زیر پا گذارد و با قشون و سلاح بر سر مردم بی دفاع یورش آورده و دسترنج مردم زحمتکش را غارت کند و زندگی را در کامشان تلخ سازد. غاصب کسانی هستند که اندیشمندان ملتها را میربایند ،غاصب کسانی هستند که بر کشتگاه مردم اسب میتازانند. مردم را اسیر میگیرند ، مردان را چون حیوان به بیگاری وا میدارند ، زنان شوهردار را میفروشند ، دختران را بی عصمت میکنند، در حرمسرای خلیفه زنان و دختران و رامشگر و رقاصه وجود دارد . حرمسرای این مردان که در اینجا جمعند ، موج میزند از دختران و زنانی که روزی برای خود زندگی آزادی داشته اند

روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر فیلی کرده در شهر بگردانند.
فیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیر کننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همه ی مردم بشنوند
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهره ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبه ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه ی بابک را بر دار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی آزربایجانی ها را اسیر کنی . این را بدان که آزربایجانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان آزربایجان آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها آزربایجانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند. و صدها بابک دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند....
 بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
"من همیشه سنینلیم آذربایجان"
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای اذربایجان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه ی بابک یعنی چوبه ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
بله اذربایجان چنین قهرمانانی در دامن خود پرورده است اما متاسفانه امروزه مردم آذربایجان که تنها خواهان حقوق طبیعی و بر حق خودشان هستند و تنها خواسته شان داشتن رخست برای خواندن و نوشتن به زبان مادری شان است. حتی اجازه برگزاری مراسم بزرگداشت زادروز این قهرمان ملی آذربایجان را نیز نمی دهند و دوستداران بابک همه ساله برای برگزاری مراسم یادبود بابک با مشکلات بسیاری روبرو هستند ولی خیل عظیم دوستداران آذربایجان و بابک، با وجود جو نظامی و امنیتی سرکوب، همه ساله تولد بابک را در محل قلعه بابک واقع در کلیبر برگزار می کنند که با اندوه باید گفت که عده ای حتی این شادی کوچک ملت آذربایجان را بر نمی تابند و به این مراسم انگ های مختلفی زده می شود.

آرتیغین اوخوماخ
دوشنبه 29 آذر 1395
بؤلوملر : قره داغ تاریخی ,