قره داغین وبلاقی

سلام دوسلار خوش گلیب سیز

زندگی‌نامه و ویژگی‌های رفتاری ستار خان

ستارخان سردار ملی ایران
زندگی‌نامه و ویژگی‌های رفتاری



  ستارخان یکی از مبارزان و سرداران زمان مشروطه بود که به سود مردم در برابر نیروهای دولتی در شهر تبریز و آذربایجان کوشش‌ها و دلیری‌ها کرد. در ایران ستارخان را سردار ملی می‌نامند.

  ستار قره‌داغی سومین پسر حاجی حسن قره‌داغی است که نزدیک سال 1284-1285 چشم به جهان گشود. ستار در جوانی مانند یعقوب لیث به جرگه‌ی لوتیان و جوان‌مردان محله‌ی امیرخیز تبریز در آمد و از همین روی با افراد محمد علی شاه قاجار درگیر شد و به ناچار از شهر گریخت و به راه‌زنی پرداخت. در این زمینه گفته می‌شود که از ثروت‌مندان می‌گرفت و به تهی‌دستان می‌سپرد. پس از مدتی توانست با میانجگری بزرگان به شهر بازگردد و در همین مدت با توجه به ویژگی‌های رفتاری که داشت مورد اعتماد مردم قرار گرفت.

  در زمان مشروطه نیز فرماندهی نیروهای ارمنی، قفقازی و تبریزی را بر دوش داشت و مقاومت جانانه‌ای در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه انجام داد و این مقاومت درخور ستایش باعث شد تا آرام آرام نام او در روزنامه‌های اروپایی مطرح گردد. ولی با چراغ سبز محمدعلی شاه قاجار و همراهی انگلیس نیروهای روسی به سمت تبریز به راه افتادند و توانستند راه جلفا را باز کنند. در این میان نیروهای مشروطه خواه در تلگرافی اعلام کردند که شهر تبریز را به دست نیروهای دولتی خواهند سپرد تا به دست نیروهای بیگانه روس نیفتد. ولی تلگراف محمدعلی شاه به روس‌ها باعث جلوگیری از پیش‌روی آن‌ها به سمت تبریز نشد و تبریز به دست نیروهای بیگانه‌ی روس افتاد.

  ستارخان نتوانست چیرگی نیروهای غیرایرانی و بیگانه را بپذیرد و در این میان کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست درفشی از کنسول‌خانه‌ی روس بر سردر خانه‌ی ستارخان بزند و او را زینهار دولت روس بدهد با این پاسخ سردار ملی روبرو شد: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم

 پس از پس‌کشیدن نیروهای روس از تبریز، مردم به رهبری ستارخان، حاکم دست‌نشانده‌ و خودکامه‌ی تبریز -رحیم خان- را از شهر بیرون راندند. ستارخان این بار به همراه سالار ملی یعنی باقرخان به سمت تهران به‌راه افتاد. پس از پیروزی مشروطه‌خواهان ستارخان و یاران‌اش حاضر به واگذاری جنگ‌افزارهای خود نشدند. ستارخان در درگیری که میان نیروهای دولتی و او به همراه یاران‌اش در باغ اتابک رخ داد، از ناحیه‌ی پا دچار آسیب دیدگی شد و پس از آن همه‌ی یاران او ناچار به واگذاردن جنگ‌افزارهای خود شدند. پس از این ستارخان خانه‌نشین شد و پزشکان برای درمان او کوشش‌ها کردند، ولی سرانجام در سال ۱۳۳۲در تهران چشم از جهان فروبست و در میان سوگواری هزاران هزار از باشندگان تهران، در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

ویژگی‌های رفتاری

ایران‌دوستی: ایران را به اندازه‌ی پرستش دوست می‌داشت و به جداسَری آن از دل و جان دل‌بسته بود.
دلیری و رشادت: این دو ویژگی رفتاری به اندازه‌ای در وی آشکار بود که در میان مردم مانند زبان‌زد شده بود.
عزم و اراده: هرگز در عزم و اراده‌ی وی سستی رخ نمی‌داد، همواره مانند کوه آهنین در کار خود پایدار بود و تندباد درخدادها نمی‌توانست او را نا امید کند.
کارآزمودگی در جنگ: هر چند لشکری نبود ولی در زمینه‌ی کارهای جنگی بسیار باهوش بود و گروه چیره یا شکست‌خورده را پیش‌بینی می‌کرد.
درست‌قولی: در سر قول خود تا پای جان ایستادگی می‌کرد.
گذشت و اغماض: کینه‌توز نبود و کینه‌ی کسی را در دل نگاه نمی‌داشت.

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 18 فروردین 1396
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

ستار خان و مشروطیت

در بین مردانی که برای دفاع از مشروطیت و حقوق ملت دست به شمشیر برده و آنرا پس از استبداد صغیر دو مرتبه بازگردانیدند، ستارخان سردار ملی مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطیت ایران است.

ستارخان پیش از مشروطیت از لوطیان تبریز بود. لوطیان تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل میدادند و اخلاق و عادات بخصوصی داشتند. با حکومت و مأمورین دولت همیشه مخالفت می نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوی عده ای از آنان در عصیان طغیان نمودند و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطی ها نیز دو دسته شدند و به مخالفت همدیگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامین خیابانی دیوانی به زبان ترکی درباره وقایع لوطی های تبریز سروده که در عهد نادرمیرزا مؤلف "تاریخ تبریز" با وصف چند دفعه چاپ کمیاب بوده است. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد. پنهانی به مشهد رفته و برگشته بود.

ستارخان پس از اعلام مشروطیت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزید و سپس جزو مجاهدین مسلح گردید. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ایالتی آذربایجان را که خود را به دنیا جانشین مجلس بمباردمان شده معرفی می کرد، قبول کرد. در محله امیرخیز با قوای دولتی جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدین و سست شدن آنها، وی استقامت به خرج داد و تسلیم نشد و محله امیرخیز را به تصرف قشون دولتی نداد. وقتی بر ایران گذشته است که مشروطیت فقط در محله امیرخیز تبریز وجود داشت و همه جای ایران در دست پادشاه مستبد بود.

ژنرال قونسول روس به وی بیرق روسیه داده و تضمین می کرد که اگر تسلیم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او میهن پرست تر از آن بود که این پیشنهاد را قبول کند . آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدین محلات دیگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. این مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت که بلوای تبریز امری جدی است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گیرد و کار به جاهای باریکتر بکشد. این بود که عین الدوله را به محاصره تبریز فرستاد و از عشایر و خوانین نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماکو را منهزم نمود و بعداً عین الدوله را عقب نشاند و بر تبریز مسلط شد.

پس از آنکه قشون روس وارد تبریز گردید، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پایتخت مشروطه پذیرایی گرم و باشکوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نایب السلطنه در یک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.

چون پس از فتح تهران به دست ملیون، احتیاجی به وجود مجاهدین نبود و این جماعت با در دست داشتن اسلحه امنیت پایتخت را متزلزل می کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدین را جمع کند. مجاهدین تهران به منزل ستارخان سردار ملی جمع شده، بنای مقاومت را گذاشتند. در نتیجه تیراندازی ها تیری به پای او اصابت کرد و (بدین گونه پایی که در صحنه های آتش و خون دلیرانه و بی تزلزل گام زده بود با تیر دولت انقلابی از رفتار باز ایستاد و بنا به قول احمد کسروی "بدینسان یگانه قهرمان آزادی از پا درافتاد" - تاریخ هیجده ساله، ص 143) مجاهدین مغلوب شدند. در اثر آن تیر مزاج ستارخان علیل شد. مرگ سردار ملی را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسی مطابق به 28 ذیحجه 1332 قمری نوشته اند. سردار هنگام پیوستن به جاودانگی 48 سال داشت. جسم بی روح وی را در مقبره طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسی وضع حقیرانه ای داشت. در این سال پس از میتینگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی ساخته شد. ولی یک سال بعد این آرامگاه با خاک یکسان شد. بعدها به همت امیرخیزی و دیگران، سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهیه شد که به قول سلام الله جاوید "اگر چه لایق آن مرحوم نبوده، ولی از هیچ بهتر است".

این بود تاریخ زندگانی پرحادثه مردی که مشروطیت ایران را نجات داده است. در یک خانواده کوچک به دنیا آمد، در یک محیط فاسد تربیت شد، در یک ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطیت بود او از یک حرکت مترقی دفاع کرد و نامش جاویدان شد.  شاید این سخن حکیم ارد بزرگ اندیشمند بلند مرتبه کشورمان وصف حال چنین مردان آزاده ایی باشد که : برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . و هم او باز می گوید : پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است .

درباره ستارخان خیلی چیزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربایجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربایجان نیز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که یک نفر اسب فروش بر یک شهر بلکه بر یک ایالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقیقت قضیه اینکه وی مردی شجاع و میهن پرست و نسبت به مشروطیت صمیمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطیت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غیر از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هائی هم داشته است.
دو برادر و یک برادرزاده او را سالداتهای روس به دار زده اند، یعنی در راه مشروطیت قربانی داده است؛ بنابراین سزاوار احترام است.



ستارخان سردار بزرگ ایران


تقدیم به روان پاک ستارخان , سردار بزرگ آذری ایران که آرزو داشت هفت کشور جهان همچون گذشته به زیر درفش شکوهمند ایران زمین باشد 
در بین مردانی که برای دفاع از مشروطیت و حقوق ملت دست به شمشیر برده و آنرا پس از استبداد صغیر دو مرتبه بازگردانیدند، ستارخان سردار ملی مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطیت ایران است. ستارخان پیش از مشروطیت از لوطیان تبریز بود. لوطیان تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل میدادند و اخلاق و عادات بخصوصی داشتند. با حکومت و مأمورین دولت همیشه مخالفت می نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوی عده ای از آنان در عصیان طغیان نمودند و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطی ها نیز دو دسته شدند و به مخالفت همدیگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامین خیابانی دیوانی به زبان ترکی درباره وقایع لوطی های تبریز سروده که در عهد نادرمیرزا مؤلف "تاریخ تبریز" با وصف چند دفعه چاپ کمیاب بوده است. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد. پنهانی به مشهد رفته و برگشته بود.
ستارخان پس از اعلام مشروطیت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزید و سپس جزو مجاهدین مسلح گردید. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ایالتی آذربایجان را که خود را به دنیا جانشین مجلس بمباردمان شده معرفی می کرد، قبول کرد. در محله امیرخیز با قوای دولتی جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدین و سست شدن آنها، وی استقامت به خرج داد و تسلیم نشد و محله امیرخیز را به تصرف قشون دولتی نداد. وقتی بر ایران گذشته است که مشروطیت فقط در محله امیرخیز تبریز وجود داشت و همه جای ایران در دست پادشاه مستبد بود.
ژنرال قونسول روس به وی بیرق روسیه داده و تضمین می کرد که اگر تسلیم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدین محلات دیگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. این مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت که بلوای تبریز امری جدی است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گیرد و کار به جاهای باریکتر بکشد. این بود که عین الدوله را به محاصره تبریز فرستاد و از عشایر و خوانین نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماکو را منهزم نمود و بعداً عین الدوله را عقب نشاند و بر تبریز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضی اشتباهات شد و مردم را ناراضی نمود. (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط می شود به خبردار شدن انجمن تبریز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر علیه مشروطیت نوپا. نخستین اقدام انجمن پس از اطلاع بر این موضوع، پس از ارسال تلگرافها به سایر شهرها، در صدد اعزام نیروی مسلح به تهران درآمد. به دنبال این تصمیم دفتر اعانه ای برای تأمین هزینه این اردوکشی دایر گردید.)
پس از آنکه قشون روس وارد تبریز گردید، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پایتخت مشروطه پذیرایی گرم و باشکوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نایب السلطنه در یک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.
چون پس از فتح تهران به دست ملیون، احتیاجی به وجود مجاهدین نبود و این جماعت با در دست داشتن اسلحه امنیت پایتخت را متزلزل می کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدین را جمع کند. مجاهدین تهران به منزل ستارخان سردار ملی جمع شده، بنای مقاومت را گذاشتند. در نتیجه تیراندازی ها تیری به پای او اصابت کرد و (بدین گونه پایی که در صحنه های آتش و خون دلیرانه و بی تزلزل گام زده بود با تیر دولت انقلابی از رفتار باز ایستاد و بنا به قول احمد کسروی "بدینسان یگانه قهرمان آزادی از پا درافتاد" - تاریخ هیجده ساله، ص 143) مجاهدین مغلوب شدند. در اثر آن تیر مزاج ستارخان علیل شد. مرگ سردار ملی را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسی مطابق به 28 ذیحجه 1332 قمری نوشته اند. سردار هنگام پیوستن به جاودانگی 48 سال داشت. جسم بی روح وی را در مقبره طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسی وضع حقیرانه ای داشت. در این سال پس از میتینگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی ساخته شد. ولی یک سال بعد این آرامگاه با خاک یکسان شد. بعدها به همت امیرخیزی و دیگران، سنگ قبری برای آرامگاه سردار تهیه شد که به قول سلام الله جاوید "اگر چه لایق آن مرحوم نبوده، ولی از هیچ بهتر است".
این بود تاریخ زندگانی پرحادثه مردی که مشروطیت ایران را نجات داده است. در یک خانواده کوچک به دنیا آمد، در یک محیط فاسد تربیت شد، در یک ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطیت بود او از یک حرکت مترقی دفاع کرد و نامش جاویدان شد.
درباره ستارخان خیلی چیزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربایجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربایجان نیز چون مردم عادی نمی توانستند بر خود هموار کنند که یک نفر اسب فروش بر یک شهر بلکه بر یک ایالت فرمانروا باشد. درباره او برای کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقیقت قضیه اینکه وی مردی شجاع و نسبت به مشروطیت صمیمی بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطیت به شمار رفته است و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غیر از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و جوانمردی هائی هم داشته است. دو برادر و یک برادرزاده او را سالداتهای روس به دار زده اند، یعنی در راه مشروطیت قربانی داده است؛ بنابراین سزاوار احترام است.
 وطن دوستی سردار آذری را ببینید :

ستارخان : مشروطه خواه ، تفنگچی نیست بل آزادی خواه است اگر آزادی نباشد ایران به آشوب کشیده می شود قاجار ، مشروطیت را می پذیرد و یا از ایران می رود .

ستارخان : ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را .

ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بیجواب نخواهد ماند .

ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی ،  پیر مرد توسی است .

ستارخان : شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود .

ستارخان : یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است .

ستارخان : در پاسخ به ظل السظان چنین جملاتی نوشت : اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود .

ستارخان : در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد:
بدان ایرانیان شاید تاب پاشاه ستمگری همچون محمد علی شاه قاجار را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود اگر برنگردید جنازه شما را برای خانوده تان خواهم فرستاد(آنگونه که نقل شده قزاقهای روس پس از دریافت نامه از جلفا عبور نکردند)

ستارخان : چارلز مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در ایران در دسامبر سال 1907 میلادی در جلسه ای برای آنکه بداند بین دولت روسیه و ستارخان چگونه است این جملات را از فصل نهم وصیتنامه پطر ، فرمانروای روسیه (هم عصر نادر شاه ) می خواند که : " ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همینکه نوک نیش تسلط روسیه بر آن خلید فی الفور خون ضعف از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود ?. بر شما لازم است که بدون فوت وقت ممالک گرجستان و قفقاز را تسخیر نموده و فرمانفرمای ایران را خادم و نوکر مطیع خود سازید ."
و ستارخان می گوید فکر می کنم این هذیانهای آخر عمر پطر به دهان بسیاری خوش آمده است ! او خود تَرکه ایرانیان را که بدست جهانگشای عالم نادر قلی افشار بود را بارها خورد فرزندانش هم هنوز از زیر لاشه جد خویش بدر نیامده اند این چند صباحی هم که قفقاز از دست ما خارج شده نیز دوامی ندارد اگر عمر یاری کند ایران را به شکل سابق باز خواهیم گرداند .

ستارخان : اگر شاه ( محمد علی شاه ) غرورش را زیر پا می گذاشت با حقارت از تهران نمی گریخت .


سایت ایراس

http://www.iras.ir/Default_view.asp?@=4336

آرتیغین اوخوماخ
جمعه 18 فروردین 1396
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

کوتاه از زندگی ستار خان

ستارخان سردار ملی (1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه داغی در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 کیلومتری مهاباد به دنیا آمد. سوابق زندگی او در دوران کودکی و نوجوانی تا درگیریهای جنبش مشروطه‌ چندان معلوم نیست. از اطلاعات جسته و گریخته‌ای که از وی به دست آمده، درمی‌یابیم که او با پدر خود در روستاهای اطراف ارسباران به شغل پارچه‌فروشی مشغول بوده است.
ستارخان پس از قتل برادرش اسماعیل به دست نیروهای دولتی به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در محله امیرخیز اقامت گزید و از داش‌ها و لوطیهای آن محله شد.
وی مدتی جزء سواران حاکم خراسان بود، از آنجا به عتبات عالیات سفر کرد، پس از چندی به تبریز بازگشت و به مباشری املاک محمدتقی صراف در سلمان مشغول گردید. سپس به توصیه رضاقلی خان سرتیپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمری) شد و حفاظت راه مرند و خوی به او محول گردید. چندی بعد مورد توجه مظفرالدین میرزا (ولیعهد) قرار گرفت، ضمن دریافت لقب خانی، از تفنگداران ولیعهد در تبریز محسوب گردید. ستارخان بنابر عادت لوطی‌گری در یکی از درگیریهای خود با مأمورین محمدعلی میرزا (ولیعهد) در تبریز، مورد تعقیب قرار گرفت، از شهر گریخت و مدتی به راهزنی پرداخت. سپس با وساطت بزرگان و معتمدین محل به شهر بازگشت و دلالی اسب را پیشه خود کرد.
در سال 1325ق انجمن ایالتی آذربایجان به واسطه رشادتهای ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطاء نمود.

با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر کشور، مجاهدین و آزادیخواهان آذربایجانی و قفقازی به فرماندهی ستارخان و باقرخان به حمایت از مشروطیت قیام نمودند و در مقابل قوای 35 تا 40 هزار نفری اعزامی از مرکز و خوانین محلی به فرماندهی عبدالمجید میرزا عین‌الدوله که برای سرکوبی قیام تبریز اعزام شده بودند به شدت مقاومت کردند و از تسلط آنها به شهر ممانعت نمودند. تبریز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتی محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگیری به عمل آمد. زندگی بر مردم بسیار سخت و طاقت‌ فرسا گردید. نهایتاً با وساطت قسنولهای روس و انگلیس و موافقت دولتهای طرفین عده‌ای از قوای روسیه به تبریز وارد شدند و راه جلفا را برای ورود آذوقه باز کردند. در نتیجه محاصره شهر به پایان رسید و سربازان دولتی و خوانین محلی مخالف مشروطیت از اطراف تبریز دور شدند. بدین ترتیب نقشی که ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبریز داشتند به پایان رسید.


با حضور سربازان روسی در تبریز موقعیت برای ستارخان و باقرخان سخت و خطرناک گردید. آنها به اتفاق جمعی دیگر از سران آزادیخواه به قنسولگری عثمانی پناهنده شدند. سپس تحت فشار روسها و بنابر دعوت آیت‌الله محمدکاظم خراسانی به همراه جمعی از مجاهدین در روز هشتم ربیع‌الاول 1328ق به تهران مهاجرت کردند. در تهران استقبال شایانی از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شورای ملی مورد تجلیل قرار گرفتند و دو لوح نقره‌ای طلاکوب به ستارخان و باقرخان اهدا گردید و برای هر کدام ماهیانه مبلغ هزار تومان مقرری از طرف مجلس تعیین شد و در پارک اتابک (محل فعلی سفارت شوروی) اسکان یافتند.

در جریان ترور آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی دولت مشروطه تصمیم به خلع سلاح گروههای مسلح گرفت، ستارخان با این امر مخالفت نمود و با قوای دولتی به جنگ پرداخت در این جنگ پای او تیر خورد و تسلیم شد و 30 تن از نیروهای وی کشته و 300 تن اسیر شدند.
وی چهار سال پس از این واقعه در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 درگذشت و در باغ طوطی در جوار حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.


آرتیغین اوخوماخ
جمعه 18 فروردین 1396
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

چهره های شاخص قره داغ

http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/Sattar_Khan_Portriat.jpg

 بی‌شک، ستار خان قره‌داغی (سردار ملی)، یکی از بازیگران اصلی مشروطیت، ابر - قهرمان ارسباران بشمار می‌آید. ستار در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۸ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی روستای بیشک قدیم یا روستای سردار امروزی شهرستان ورزقان بود.


  • بابک خرمدین.
  • عاشیق قربانی، متولد روستای دریلو، همدوره شاه اسماعیل و در مرحله آغازین نهضت ادبی شاه ختایی قرار دارد. آوازة ماجراهای عاشیق قربانی با افسانه‌ها در آمیخته و منشاء داستانی گردیده بنام «عاشیق قربانی وپری» که زبانزد عاشیقان است. عاشیق قربانی میتوانسته است ظریفترین و طبیعیترین احساسهای انسانی را بامهارتی استادانه به ساز و سخن وصف کند. شعر مشهورش که ردیف «بنفشه» دارد، از این نظر حائز اهمیت است:
  • ساری عاشیق، که در اواخردورۀ صفویّه زندگی میکرد، به «غریب عاشیق»، «ساری عاشیق» و «حق عاشیقی» معروف بود. بنظر میاید که وی در یکی از دهات شهرستان اهر به دنیا آمده، دوران جوانی خود را در قاراداغ به سر آورده و سپس به ایالت «زنگه زور» شمال کوچ کرده و در دهی به نام «قاراداغلی» ساکن شده است. عاشیقهای بعدی دربارۀ زندگی او منظومه ای با نام «یاخشی و ساری» آفریده اند. بایاتیهای ساری عاشیق معروف هستند. 
  • سام خان (امیر ارشد) فرزند رستم خان رئیس ایل حاج علیلو (یکی از عشایر ارسباران) بود. وی در فاصله سالهای انقلاب روسیه و استقرار بلشویسم در قفقاز به عنوان سرحد دار ارس و مانع نفوذ بلشویسم به ایران لقب گرفت. سر انجام امیر ارشد به همراهی ۱۰۰۰ چریک محلی و ۱۵۰۰ژاندارم به فرماندهی کلنل «لندبرگ» سوئدی و نیز قوای ماکوبه سرکوبی سیمیتقو اعزام شد. در حدود روستای «شکریازی» سلماس امیر ارشد سیمیتقو را شکست داده و در اثنای جنگ خودش نیز تیر خورده و کشته می‌شود.

رحیم خان چلبیانلو، پس از خلع محمدعلی‌شاه از سلطنت (۱۳۲۷)، در اردبیل آشوب کرد. در جنگی که میان ستارخان، که حاکم اردبیل شده بود، با رحیم‌خان و متحدانش در گرفت، ستارخان به سختی شکست خورد. سپس حکومت مرکزی سپاهی مرکّب از سواران بختیاری، مجاهدین و قزاق را به جنگ رحیم‌خان فرستاد. این‌بار رحیم‌خان شکست خورد و به روسیه گریخت. سر انجام، در ۱۷ رمضان ۱۳۲۹ رحیم‌خان در یکی از راهروهای ارگ تبریز با شلیک گلوله اعدام شد.

  • کریم پاشا بهادری، در 1305 ش در تبریز متولد شد. پدرش محمد بهادری فرزند حاج کریم خان عمده مالک ارسباران و نماینده مجلس بود. در اسفند 1343 حسنعلی منصور به نخست وزیری برگزیده شد و بهادری مدیر کل دفتر نخست وزیر شد. امیرعباس هویدا در 1343 او را به معاونت نخست وزیر منصوب نمود و سرانجام در سال 1346 رئیس دفتر فرح پهلوی شد و در 1355 در آخرین ترمیم کابینه هویدا، به وزارت اطلاعات منصوب گردید. او، به خاطر روابط ویژه‌اش با فرح، در سیاست ایران نقش موثری داشت.
  • قاسم اهری ،نخستین چشم پزشک ایران، به سال 1263 دراهر چشم به جهان گشود. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه به اروپا رفت و در رشته پزشکی موفق به اخذ درجه دکترا شد. وی پس از بازگشت به ایران در چندین دوره به عنوان نماینده اهر در مجلس شورای ملی اننخاب شدو در سال 1328 در اولین دوره مجلس سنا به عنوان سناتور آذربایجان انتخاب شد.
  • اسدلله خان محمد خانلو فرزند عبدالله خان، رئیس ایل محمد خانلو، از چهره‌های با نفوذ رژیم سلطنتی بود و به همین خاطر جزٔ فهرست ۳۳۵ نفره‌ای بود که طبق گزارش روزنامه اطلاعات در روز یکشنبه ۲۷خرداد ۱۳۵۸ اموالشان مصادره شد.
  • ارسلان فتحی‌پور، متولد یوسفلو، رئیس کمسیون اقتصادی مجالس نهم و دهم، می‌باشد. این شخص در بازسازی و رشد منطقه نقش اساسی داشته است.
  • میر صمد خان، پسرش میر حسن خان و نوه‌اش چنگیز خان میر احمدی در اوضاع سیاسی منطقه نقش داشته‌اند.
  • آندره آغاسی، قهرمان سابق تنیس جهان، فرزند یکی از ارمنیان اهل روستای قشلاق است که در بحبوحه تخلیه روستا به آمریکا مهاجرت کرده بود.
  • خانعلی صیامی (1331-1392)متولّد کلیبر، یکی از عکاسان بزرگ ایران است . او با چاپ کتاب عکس "آذربایجان شرقی " توسط نشر سروش (1379) زیبایی های خاص زادگاهش را معرفی کرد. اخیراً، یکی از معلمان شهر، روانبخش لیثی، راه صیامی را با عکاسی طبیعت ارسباران و نشر آنها در فضای مجازی ادامه داده است. اغلب عکس‌های مقاله حاضر از کارهای ایشان است.
  • حکیم ابوالقاسم نباتی از شاعران بنام ارسباران است که در روستای اوشتبین چشم به دنیا گشوده است.
  • عباس اسلامی متخلص به بارز (زادهٔ ۱۳۰۰، شهرستان اهر – ۲۴ آبان ۱۳۹۰، اهر) متولد روستای آی پیرزن است. مجموعه شعر یاسلی ساوالانآخرین اثر منتشر شدهٔ ایشان است.
  • بهمن زمانی معلمی بود در روستای طوعلی که به خاطر سیاسی کردن مرگ صمد بهرنگی از طریق سرودن ترانه معروف آراز آراز خان آراز معروف است.این سروده بر مبنای یک افسانه محلی توسط بهمن زمانی ساخته شد و اول بار مراد آقایی آن را خواند. شعر معروف دیگر بهمن قره‌داغ نام دارد. از شاعران دیگر معاصر می‌توان از ستار گل محمدی و محمد گل محمدی نام برد. محمد گل محمدی شعری معروف تحت عنوان قاراداغ اؤلکه‌سینین گؤر نئجه دیوانه‌سی ام سروده است.
  • خسرو سرتیپی در سال 1346 در شهر کلیبر به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رسانده و به استخدام آموزش و پرورش درآمد.اشعار سرتیپی در روزنامه ها و مجلات مختلف کشورهای ایران، جمهوری آذربایجان و ترکیه به چاپ رسیده است؛ وی سابقه برگزاری دهها کنگره، سمینار و جشنواره فرهنگی، ادبی و هنری تاثیرگذار و بیش از دو دهه تلاش برای شناساندن ادبیات، هنر و فولکلور آذربایجان را در کارنامه خود ثبت نموده است.از کارهای اساسی او شناساندن شاعر معروف ارسباران، سید ابوالقاسم نباتی، بود. 
  • عاشیق حسین جوان یکی از سرشناسترین عاشیقهای قرن بیستم متولد آتی‌کندی قره‌داغ است. او در دهه هنر و ادبیات آذربایجان در مسکو، رهبر دسته عاشیقها بود و در 1958 درگذشت. آواز او، با مطلع دونیا قرار توتوب ساکین اولاندان -- چوخ بلالر چکیب باشین قاراداغ، توصیف مجملی از ارسباران در زمینه‌ای حماسی است.
  • عاشیق رسول قربانی که اکنون با عنوان "دده" در بین عاشق‌ها شناخته می‌شود، در هشتم اردیبهشت سال ۱۳۱۴ در روستای عباس‌آباد منطقه قره داغ به دنیا آمد و از سال ۱۳۴۳ در رادیو به اجرای موسیقی پرداخت. عاشیق رسول قربانی از سال 1364 در جشنواره‌های مختلف موسیقی محلی داخلی حضور یافته و همچنین در فستیوال‌های خارجی در بیش از 15 کشور جهان (فرانسه، آلمان، هلند، انگلستان، ژاپن، چین، چک، اسلواکی، اتریش، استرالیا، جمهوری آذربایجان (باکو)، مجارستان، یوگسلاوی، ترکیه و...) روی صحنه رفته است.قرار است جشن بزرگدشت هشتاد سالگی رسول در فرهنگسری نیاوران برگزار شود.
  • عاشیق عبدالعلی نوری در سال 1318 در روستای جانانلو به دنیا آمد و در خرداد 1382 دار فانی را وداع گفت. عاشیق عبدالعلی بعد از انقلاب توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در بسیاری از فستیوال‌های داخلی و خارجی شرکت کرده و مقام‌های قابل توجهی به‌دست آورد. 
  • عاشیق حسن اسکندری در سال ۱۳۲۴ در روستای اوزوم‌کاللا به دنیا آمد. از سال ۱۳۵۵ کنسرت‌های عاشیق حسن در دانشگاههای ایران و قهوه خانه عاشیقلار مورد علاقه محافل روشنفکری بود. گروه عاشیق حسن در جشنواره موسیقی آوینیون فرانسه در 1370 به عنوان گروه برگزیده شناخته شد. او در 1375 به عنوان بهترین تنظیم کننده برنامه های موسیقی رادیو و تلویزیون و در 1379 و 1380 به عنوان بهترین خواننده و تنظیم کننده برای تولیدات رادیو و تلویزیون انتخاب شد.
  • از عاشق‌های مهم دیگر میتوان چنگیز مهدی پور، (دارنده نشان درجه یک هنری کشور) و عزیز شهنازی را نام برد. عاشیق ایمران حیدری نیز اصالتاً از مردم قره داغ است.
  • سرهنگ حسین بایبوردی در 27 شعبان 1327 در اهر به دنیا آمد و درآذر ماه 1337 بازنشسته شد. بازنشستگی فرصتی بود تا کتاب "تاریخ ارسباران را بنویسد که امروزه معتبرترین منبع ارسباران پژوهی است . به نوشته ایرج افشار در کتاب نادره کاران سرهنگ حسین بایبوردی در سال 1366 در تهران به درود حیات گفت.
  • حسین دوستی ,سال ۱۳۳۸,در اهر متولد شد.از سال ۱۳۵۸ به تدریس زبان انگلیسی در مدارس هوراند و خدافرین و اهر پرداخت. دوستی در حدود پنجاه جلد کتاب در زمینه تاریخ و فرهنگ قره داغ نوشته است. 
  • استوار ساقی، متولد اهر، به مدت ده سال (۱۳۵۲ ـ ۱۳۴۲) رئیس زندان قزل‌قلعه بود. او نمونه‌ای از یک نظامی جدی و در عین حال جوانمرد و بلندهمت بود.ساقی پس از پیروزیانقلاب اسلامی دستگیر و زندانی شد اما عده زیادی از زندانیان سیاسی با ارسال نامه‌ای به دادگاه انقلاب و توضیح ملایمت و مدارای ساقی نسبت به زندانیان در زندانهای شاه، باعث تبرئه و آزادی او شدند.
  • از روحانیان معروف در سطح کشوری، سید محمد حجت کوه‌کمری است که در سال ۱۳۱۰ قمری در آبادی کوه کمر دهستان دیزمار غربی به دنیا آمد. وی پس از آیت الله بروجردی اولین مرجع عالم تشیع بود و میلیونها نفوس شیعه از ایشان تقلید می‌کردند. 
  • محمود آخوندی در بیست و سوم اسفندماه سال ۱۳۱۲ در شهرستان اهر دیده به جهان گشود. پس از اخذ لیسانس قضایی راهی شهر نوشاتل کشور سوئیس شد. آخوندی در رشته حقوق جزا پایان‌نامه دکترای خود را با فرانسوا کلر گذراند که پایان‌نامه‌اش در باره حقوق جزای اسلامی و تأثیر آن در حقوق جزای ایران در سال ۱۳۴۰ بود. امروزه دانشجویان و اساتید حقوق و قضا، او را به خاطر کتاب ۱۰جلدی آیین دادرسی کیفری می شناسند. قرار است تندیس او در میدان مقابل دادگستری اهر نصب شود. 
  • مسعود ده‌نمکی (زادهٔ ۱۳۴۸ در اهر) فعال سیاسی و کارگردان است.
  • علیرضا مدقالچی (زادهٔ ۱۳۳۰ در اهر) ریاضی‌دان، مترجم، نویسنده و استاد دانشگاه خوارزمی است. وی در سال ۱۳۸۹ به عنوان چهرهٔ ماندگار رشتهٔ ریاضیات معرفی شد.

عزیز دوسلاریمنان خاهیش الیرم باهم بو لیستی باخیشلار قیسمتینده اوز یازیلارینان تکمیل الیح ممنون

آرتیغین اوخوماخ
پنجشنبه 10 فروردین 1396
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

ساری قلی خان که بود؟!!

http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/SariGuluKhan.jpg

ساری قولو خان نامی هم ردیف ملانصرالدین در شوخی و بذله گویی شهرت زیادی کسب کرد که هم اکنون نیز لطیفه ها و نقل قولهایی به او نسبت میدهند که بود؟؟
قلی خان سالار در سال  ۱۲۵۴ شمسی در محله قره باغی تبریز به دنیا امدو در سال ۱۳۴۸ در بیمارستان آزاد تهران در ۹۴ سالگی دیده از جهان فروبست و در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد.
قلی خان فردی تحصیل کرده و اشنا به ادبیات دوران خود و نویسنده طناز و شاعر شوخ طبع تبریزی که به هفت زبان زنده دنیا (روسی، فرانسه، عربی، ارمنی، کردی، فارسی و ترکی) و ادبیات انها تسلط داشت....

در زمان اشغال آذربایجان توسط روسها و اختناق جامعه انروز قلی خان به همراه دوستان خود در قهوه خانه ای در محله "ایکی قاپیلی" به نام "دبه لر قهوه سی" که بعد ها به "ائشکلر قهوه سی" معروف شد با طنز و گاها هجو و هزل تفکرات روشنفکری و افکار و عقاید مترقی را در جامعه نشر میدادند.این قهوه خانه و اعضای ان پایه گذار حزب سیاسی معروفی در آذربایجان شدند به نام "حزب خران" پس از اتمام دوره اشغال در روزنامه توفیق صفحه ای بهمطالب و تفکرات واشعار این حزب اختصاص یافت.

حزب خران که با انواع طنز و جوک با موضوعات اجتماعی فرهنگی سیاسی و فلسفی به مبارزه با وضع سیاسی ان دوران میپرداخت الهام بخش احزاب مختلفی در سراسر ایران شد و این قهوه خانه تا انقلاب 57 دایر بود و پس از آن به دلایلی تعطیل گردید. مهمترین طنز پردازان این قهوه خانه میر محسن مستجاب الدعوه و قلی خان سالار که لقب ساری قولو خان را برای خود برگزیده بود در ان سالها به اجرای استندآپ کمدی می پرداختند.

"دوببه" واژه ای در ادبیات محاوره تبریز به طنز  زیر پوست جامعه اشاره دارد تبریزیان به حاظر جوابی و شوخ طبعی شهره هستند و در اکثر محله های قدیمی تبریز "دبک لر" و "دوببه لر" پاتوق های مخصوصی دارند.طنز ظریف ساری قولو خان که شوخی با حکام و افسران و آخوندها و عموم جامعه در آن دیده میشود به مانند طنز ملانصرالدین به دور از جنبه تحقیر قومی و نژادی و دینی و طبقاتی میباشد ولیکن وی را مردی با علایق زیاد به جنس موافق نشان میدهند!

دلیل این امر نیز دو نکته میباشد:

اول اینکه در ان سالها فعل و کلام روابط جنسی اینگونه، در تمام شهر های ایران بر سر زبان مردم به خاطر افرادی  به مانند(کاظم قاقی در قزوین) و (احمد مولا) در شیراز و... بوده است.
دوم به دلیل فضای سنگین و عواقب سنگین شوخی با جنس مخالف و زنان در جامعه انروز ساری  قولوخان با ظرافت در کارهای خود شوخی با جنس موافق را اختیار میکرد. و همین عوامل باعث شد که در گذر زمان و عدم آگاهی کافی از بیوگرافی این فرد هنرمند امروز به اشتباه ایشان را فردی با تمایلات به جنس موافق بدانند.

در آن روزگار پای نویسندگان و شاعران بزرگی از سراسر ایران به قهوه خانه ائشکلر باز شد و قولوخان با شوخی ها و طعنه ها و جوک های خود سربه سرشان گذاشت منجمله: جلال آل احمد، منوچهر هزارخانی، عمران صلاحی، صمد بهرنگی، غلام حسین ساعدی و....

از قولوخان فرزندی به یادگار مانده که افتخار آذربایجان  و ایران زمین می باشد!!

دکتر اسفندیار قره باغی از مشهورترین چهره های آوازی ایران در ۴۰ سال اخیر با سرودهای انقلابی تحصیلکرده ایتالیا و جزو معدود صداهای سولیست باس اپرای ایران میباشند.رهبر گروه کر تالار وحدت، رهبر گروه کر صدا وسیما، مسئول موسیقی رادیو... و احرا و ساخت بیش از هشتصد ترانه و سرود در دوران انقلاب و جنگ از مسئولیت های ایشان بوده است و معروفترین اثر ایشان "آمریکاآمریکا ننگ به نیرنگ تو" میباشد.

قلی خان سالار یا همان ساری قولوخان جزو لاینفک تاریخ و ادبیات فولکلور آذربایجان میباشد

آرتیغین اوخوماخ
چهارشنبه 25 اسفند 1395
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

عالیم قاسیم اف


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/alim_qasimov_1.jpg

عالیم قاسیم اف (Alim Qasımov)  در سال 1957 میلادی در شهر شاماخی آذربایجان و در خانواده‌ای متوسط به‌ دنیا آمد. از دوران نوجوانی به موسیقی علاقه‌مند شد و با تمام مرارت‌هایی که در این راه وجود داشت راه موفقیت خود را پیدا کرد. صدای استثنایی عالیم او را به محضر بزرگان موسیقی اصیل آذربایجان کشاند. او در جوانی از آموزش موسیقیدانانی همچون « حاجی بابا حسین‌اف »، « نریمان علی‌اف » و « آقا عبدالله‌اف » سود جست و در 25 سالگی به ‌عنوان بهترین خواننده‌ی کلاسیک نسل خود،« جایزه‌ی بزرگ آواز » را از آن خود کرد.

عالیم قاسیم اف در سال 1999 به جایزه ارزشمند موسیقی یونسکو که موسیقیدانان بزرگی چون «شوستاکوویچ» « برنشتاین »، « راوی شانکار » و « نصرت فاتح‌علی‌خان » صاحب آن شده بودند به آن دست یافت. عالیم قاسیم اف تاکنون چند بار به ایران آمده است. یک‌ بار در جشنواره‌ی موسیقی فجر در سال 1371 و یک ‌بار هم در سال 1381 در تبریز، که این بار حضورش با استقبال باورنکردنی مردم روبرو شد.

به طوری که 5 شب کنسرت از قبل برنامه‌ریزی شده به 10 شب برنامه افزایش پیدا کرد و سالن 700نفری هرشب میزبان 1000 نفر بود.

قاسیم ‌اف دو سال قبل نیز در تالار وحدت به اجرای برنامه پرداخت که با استقبال علاقه‌مندان و نیز چهره‌های صاحب نام موسیقی سنتی، از جمله حسین علیزاده و شهرام ناظری روبه‌رو شده‌ بود.

حضور چهره هاى مطرح موسیقى ایران، همانند حسین علیزاده و فرهاد فخرالدینى و کیهان کلهر نشان مى داد که صداى این خواننده نامى مورد توجه و اعتناى نخبگان موسیقى نیز قرار دارد.

قاسیم اف در دنیاى موسیقى شهرتى بسیار دارد به نحوى که برخى از کارشناسان صداى وى را جزء برترین صداهاى موسیقى شرق در صد سال اخیر مى دانند. این خواننده ?? ساله که چندین عنوان معتبر بین المللى را در کارنامه خود دارد، در سن ?? سالگى و با بازى در نقش مجنون در اپراى لیلى و مجنون چشم ها را متوجه خود کرد و به اسطوره آواز آذربایجان تبدیل شد و در چند سال اخیر هم با اجراى«موغامات» و موسیقى کلاسیک آذربایجانى در غرب شهرت و محبوبیت خاصى پیدا کرده است. او که بیشتر آلبوم هایش در فرانسه عرضه شده، به خاطر درخشش هنرىوی در این کشور برنده جایزه GRAND Prix Dis Que شده است.

از وى به عنوان شایسته ترین جانشین خوانندگان صاحب نامى چون جبار قاریاغدى اوغلی، سیدشوشینسکى و خان شوشینسکى یاد مى شود. اجراى هماهنگ و تسلط نوازندگان بر تکنیک هاىنوازندگى از تمرینات مداوم و پیوسته آنها حکایت مى کند. آوازعالیم قاسیم اف با پختگى کامل،صلابت و ازهمه مهمتر اوج خوانی کم نظیر وى، جنس زنگدار صدایش که با انعطافى حیرت انگیز در اوج و فرودها غلت مى خورد شنونده را به حظى روحانى از این صداى اساطیرى فرو می برد. از جمله نکات جالب توجه در کنسرت گروه عالیم قاسیم اف ، حرکات دست این اسطوره آواز و خواندن اشعارى که عمدتاً در فضاى تغزلى و عاشقانه سیر مى کند و استفاده از ریتم هاى لنگ در برخى قطعات است که حداقل در گروههاى موسیقی کمتر سابقه داشته است. این ریتم ها در موسیقى ایران از سال هاى اولیه پس از انقلاب در کارهاى حسین علیزاده به چشم می خورد.


استاد عالیم قاسیم اف معتقد است:

((اگر من قدر صدایم این نعمت خداوندی را نمى دانستم و شب و روز تمرین نمیکردم این صدا خیلى وقت پیش مرا ترک میکرد.من تا زمانیکه لازم نشده حنجره ام را نفروخته ام حتى شده بادوستانم به خاطر یک دهن آواز خواندن دشمن شده ام،اما حنجره ام را نفروخته ام.خب حنجره ام هم اگر مرد باشد مرا نمى فروشد.

من به آوازهای اقبال آذر _ طاهرزاده _ ‌ظلی _ قمر الملوک _ قیطانچیان خیلى گوش داده ام، هنگامه اخوان چند آهنگ بسیار زیبا در دوران جوانى اش دارد. الان هم شجریان یک استاد به تمام معنا در موسیقى است و شهرام ناظرى را دوست دارم.من صدا های موسیقی ایرانی را خیلى زیبا گوش مى دهم و هضم مى کنم.


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/alim_qasimov_3.jpg

من فکر مى کنم که یکى از دلایل اصلى که موسیقی اصیل را در سایه قرار داده تلویزیون است.شما مایکل جکسون را در نظر بگیرید که رادیو و تلویزیون تا چه اندازه براى او تبلیغ مى کند و آگهى پخش مى کند. براى اینکه مایکل به تنهایى درآمد ندارد تمام دوروبرى هاى او سود مى برند و برایش اینگونه تبلیغ مى کنند در حالى که نمى توان از اثر او هیچ الهامى گرفت چرا که شعرى که او مى خواند شعری نیست که مثل حافظ و فضولى به آدم الهام دهند.)).

وی هم اکنون با همراهی دخترش خانم ((فرزانه)) قله های اوج آواز دنیا را سپری می کند.وی از سال 1999 از طرف سازمان جهانی یونسکو با نام ((شرق بولبولی)) لقب گرفته است.


http://aharimiz.arzublog.com/uploads/aharimiz/alim_qasimov_2.jpg

استاد عالیم قاسیم اف در اجراهایش بیشتر از اشعار فضولی/نسیمی/حکیم نباتی/آقا واحد و...استفاده می کند.

وی چنان انسان والایی است که در عروسی یکی از فرزندانش به میهمانان حاضر صادقانه تاکید میکند:

(( آنهایی که نشسته اند برخیزند و به آنهایی که ایستاده اند جای دهند!چرا که آنان دعوت نشده آمده اند ولی شما دعوت شده آمده اید پس آنان محبتشان از شما به من بیشتر است.)).


جنس صدای قاسم اف چپ کوک است و از این منظر در فضای موسیقی شرقی صدایی منحصر به فرد و استثنایی به شمار می‌رود. حس موسیقایی او هنگام خواندن نیز نقشی مهم در انتقال زیبایی شناسی کامل صدایش به مخاطب ایفا می‌کند. قاسم اف در یک دهه اخیر به همراه دخترش کنسرت‌های مختلفی برگزار کرده است.

آرتیغین اوخوماخ
دوشنبه 2 اسفند 1395
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,

میرزا علی اکبر صابر


میرزا علی اکبر صابر(۱۲۹۰-۱۲۴۱)٬ را به حق می توان یکی از بزرگترین شعرای معاصر آذربایجان نامید. صابر نه تنها در تاریخ ادبیات آذربایجان، جایگاهی سترگ دارد، بلکه هم چون میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامه نگار نامی و مبارز میهن مان٬ جایگاهی والا را در مبارزات مردم ایران برای آزادی و برابری به خود اختصاص داده است. شعرهای صابر چون پتکی بر سر محمد علی میرزای قاجار و عمله جهل و ظلم و ارتجاع زمان فرود می آمد و فریاد در گلو مانده مردمی بود که به وسیله او در روزنامه های باکو پژواک می یافت. در آن دوران روزنامه ملانصرالدین٬ به ارگان مجاهدین آذربایجان تبدیل شده بود و صابر در این میان با اشعار آتشین خود٬ آتش به دامن استبداد می انداخت. به ویژه آنجا که با به تمسخر گرفتن ممدلی میرزای قجر می گوید:

ایرانلی دئییل٬ جمله بیلیر «مند علی» یم من

گرگان جفا و ستمین چنگلی یم من

ایرانلی لارین باشلاری نین انگلی یم من

سوررام٬ ایچرم٬ قانلارینی٬ چون زلی یم من

لاشه اؤزومون٬ ات اؤزومون٬ قان اؤزوموندور

شوکت اؤزومون٬ فخر اؤزومون، شان اؤزوموندور

صابر٬ فقط مرد میدان سیاست نیست. او به خوبی علت العلل دردهای ایرانیان را می داند. جهل و نادانی که همیشه بزرگترین دشمن ایرانیان بوده و هست. از این روست که هنگامی که می خواهد آخوندهای طرفدار محمد علی میرزا(همچون میرزا هاشم در محله دوه چی) را به طعن و ریشخند بگیرد٬ از آنان به عنوان کسانی یاد می کند که خوشبختی آنان در گرو نادانی مردم است و به طعن می گوید:

تحصیل علوم ائتمه کی٬ علم آفتِ جان دئیر

هم عقله زیان دئیر؛

علم آفت جان اؤلدوغو مشهورِ جهان دیر

معروف زمان دئیر؛

پندِ پدرانه م ائشیت٬ ای ساده جوانیم

یاخما غمه جانیم؛

خوش اؤل کسه کیم٬ وِل دؤلانیب٬ داغدا چوبان دیر

آسوده همان دئیر؛

صابر یک روشنگر راستین٬ تاریکی ها و پلیدی های مردم دوران خویش را چون دملی چرکین می بیند و آنها را به سختی نشتر می زند. یکی از بزرگ ترین دردهای آن زمان- که بدبختانه هنوز هم تا حدودی هست- این بود که زنان جزو انسان ها به شمار نمی آمدند و پدر خانواده به خود حق می داد٬ هر گونه که دلش می خواهد با همسر و دخترانش و بلکه پسرانش رفتار کند. در آن دوران سیاه، پدر٬ خود داماد خویش را بدون اینکه دختر ببیند٬ انتخاب کرده و دختر بعد از رفتن به حجله بود که با مردی که قرار بود٬ یک عمر زندگی کند٬ روبرو می شد. چه دختر بچه گان بی گناهی که مجبور بودند با مردی همسن و سال پدر خویش ازدواج کنند. از این رو بود که صابر با طعن و نیش از چنین شوهری(از زبان دختر بینوا) یاد می کند:

اول گون کی آداخلادیز، اوتاندیم

اؤغلان دئدیز ارین٬ ایناندیم

ار بؤیله اؤلورموش، ایندی قاندیم

خان دؤستو٬ آمان دی٬ قؤیما گلدی

کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی

دودکش کیمی بیر پاپاق باشیندا

آغ توکلری بللی دیر قاشیندا

گرچی قؤجا دیر٬ بابام یاشیندا

آمما سوراغان دی٬ قؤیما گلدی

کرداری یامان دی٬ قؤیما گلدی

این شعر زیبا بعدها دستمایه ای شد برای یکی از شاه کارهای صنعت سینمای آذربایجان(شوروی) تا از آن فیلم مشهدی عباد ساخته شود. داستانی که در آن پدری ورشکسته٬ دختر ۱۵ ساله و زیبای خود را در حالی که دل به جوانی آراسته و شایسته بسته است٬ به یک پیرمرد ۷۰ ساله شوهر می دهد. فیلمی  کمدی با مضمونی انتقادی. بدبختانه این داستان سیاه در سرزمین ما به گونه ای دیگر در حال تکرار است. بدبختانه هنوز هم در سرزمین ما٬ این معضل حل نشده است. هر چند که تراژدی هایی از قبیل مشهدی عباد بیشتر در روستاها و خانواده های فقیر قابل مشاهده است٬ در دیگر خانواده ها(به ویژه با بافت سنتی و مذهبی) این تراژدی به گونه ای دیگر به پیش می رود. در سرزمین ما هنوز پدرها و مادرهایی هستند که برای فرزندانشان٬ هیچ حق انتخابی قائل نیستند و فرزند نیک از نظر آنان٬ آن است که به انتخاب های پدر و مادر بله بگوید و از میان انتخاب آنان٬ یکی را بپسندد. اگر احیاناً این فرزند در دانشگاه یا محیط کار یا در هر جای دیگری(خارج از چارچوب و عرف خانواده) دل بست٬ در این صورت است که یک شورشی و یک فرزند خودسر است که باید با هر تمهیدی شده(او را از آینده ترساندن٬ تهدید به عاق کردن٬ تهدید به طرد شدن و از ارث محروم شدن و خط و نشان کشیدن و حتی در بعضی از خانواده ها با تنبیه فیزیکی)٬ وی را از تصمیمش منصرف نمود. مهم نیست که این فرزند بالغ و عاقل شده٬ مهم نیست که تحصیلکرده است یا نه٬ مهم نیست  و مهم نیست. چرا که برای او کوچکترین حق تصمیم گیری و انتخاب قائل نیستند.

آرتیغین اوخوماخ
چهارشنبه 13 بهمن 1395
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,