نه ایشیم وار ؟


ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟

دشمن‌لره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

قوی من توخ اولوم اؤزگه‌لرایله نه‌دی کاریم!

دونیا و جهان آج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

   

سس سالما،‌ یاتانلار آییلار، قوی هله یاتسین،

یاتمیشلاری راضی دگولم، کیمسه اویاتسین،

تک تک آییلان وارسادا، حق دادیمه چاتسین،

من سالم اولوم جمله جهان باتسادا باتسین،

ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟

دشمن‌لره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

    

سالما یادیما صحبت تاریخ جهانی،

ایام سلفدن دئمه سؤز بیر ده فلانی،

حال ایسه گتیر میل ائله‌ییم دولمانی، نانی،

مستقبلی گؤرمک نه گرک،‌ عمردو فانی،

ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟

دشمن‌لره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

    

اولاد وطن قوی هله آواره دولانسین،

چرکاب سفالتله الی، باشی بولانسین،

دول عورت ایسه سائله اولسون، اودا یانسین،

آنجاق منیم آوازه‌ی شانیم اوجالانسین،

ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟

دشمن‌لره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

   

هر ملّت ائدیر صفحه‌ی دنیاده ترقی،

ائیلر هره بیر منزل و مأواده ترقی،

یورغان دوشه‌گیمده دوشه گر یاده ترقی،

بیز ده ائده‌ریک عالم رؤیاده ترقی،

ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟

دشمن‌لره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟

شاعر: میرزا علی اکبر صابر(هوپ هوپ نامه)


تکمیل زندگینامه میرزا علی اکبر صابر


میرزا علی اکبر طاهرزاده متخلص به صابر در سال 1241 در شماخی، یکی از شهرهای قدیمی شیروان به دنیا آمد. او مدتی را در مکتب خانه های قدیم آن روزگار گذراند. پس از آن به مکتب سید عظیم شیروانی رفت. حال و هوای این مکتب با مکتب خانه های دیگر فرق داشت؛ چون با شیوه ی جدید اداره می شد. در این جا دانش آموزان به جای حصیر روی نیمکت می نشستند و علوم جدید را می آموختند. در کنار زبان های فارسی و عربی، دو زبان آذربایجانی و روسی هم به آن ها آموزش داده می شد. سید عظیم شیروانی خود یکی از شعرای نامی آن دوران بود.

 وقتی صابر هشت ساله بود، معلمش به استعداد و نبوغ او در شعر پی برد و او را به سرودن شعر تشویق کرد. سید عظیم پیش بینی کرد که آینده ای درخشان در انتظار صابر است. تلاش سید عظیم شیروانی در رشدو پیش رفت صابر موثر بودد. او صابر را وادار می کرد که با صدای بلند شعر بخواند و اشعار شعرای کلاسیک فارسی را به آذربایجانی ترجمه کند. یکی از ترجمه هایی که از او به جا مانده، قطعه شعری است از سعدی که صابر آن را از گلستان به زبان ترکی ترجمه کرده است.

صابر با این ترجمه ها استعداد و تسلطش را بر هر دو زبان ترکی و فارسی نشان داد. صابر به زودی زبان های ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی را فر گرفت. او اوقات فراغت خود را صرف سرودن شعر و مطالعه می کرد؛ اما در این راه مشکلی وجود داشت. پدر او از این کار صابر خوشش نمی آمد، به همین دلیل او را وادار می کرد دست از شعر بردارد؛ اما صابر که به شعر علاقه داشت مقاومت می کرد. همین کار باعث شد که پدر دفتر اشعار او را پاره کند. صابر با غم و اندوه گوشه ای نشست. شاعر از این کار پدر رنجید و تصمیم گرفت از شماخی راهی سفر خراسان شود؛ اما مادرش فهمید و مانع این کار شد. پس از این، پدر صابر نرم تر شد و اجازه داد که او به خواندن و سرودن شعر بپردازد.

در سال 1263 صابر 22 ساله به خراسان سفر کرد و مدتی در شهرهای عشق آباد، بخارا، سمرقند، مرو، مشهد و سبزوار زندگی کرد.

صابر پس از بازگشت به زادگاه خود، هم کاری خود را با مطبوعات شروع کرد. اشعار و مقالاتش را در مطبوعات آن روزگار به چاپ می رساند. هم کاری او با روزنامه ی ملانصرالدین در دوران اوج شکوفایی و پختگی صابر بود و از شماره ی چهارم این روزنامه تا پایان زندگی او ادامه داشت. صابر علاقه ی زیادی به شعر اجتماعی و طنز داشت. او برای شعرهای طنزش نام های مستعار برگزید که مهم ترینش هوپ هوپ بود. صابر با هوپ هوپ به اوج رسید. اشعار او در روزنامه ی فکاهی تاثیر زیادی در بیداری مردم داشت.

صابر را بنیان گذار شعر واقع گرای آذربایجان می دانند. او طنزپردازی چیره دست است که شعر و قلمش هر دو در خدمت مردم ستم کشیده و رنج دیده و در دفاع از آزادی و عدالت اجتماعی بود.

صابر به واقعیت تلخ و دردناک دورانش می پردازد. او درد و رنج مردم زمانه ی خود را به بهترین شکل و با زبانی ساده و همه پسند، به تصویر می کشد. در شعرش با ناراستی، دورویی، ستم، نابرابری، زهد فروشی، جهل و نادانی، استبداد و ناآگاهی مبارزه می کند.

صابر در ادامه ی راهش که بیداری مردم بود، در شماخی مدرسه ای به نام امید دایر نمود که با اصول جدید اداره می شد، اما به خاطر فشار کهنه پرستان و کسانی که با علوم جدید مخالف بودند بسته شد. او برای تامین هزینه ی زندگی خانواده ی پرفرزندش که یک همسر و هشت دختر بود، مجبور شد به دکان صابون سازی اش برود و آن جا را رونق بدهد. او قبلاً یک دکان صابون پزی دایر کرده بود و در کنار سرودن شعر و هم کاری با مطبوعات با آن کار هم می پرداخت.

اما این پایان کار نبود. مردم به خاطر دیدگاه نوگرایانه ی صابر او را به کفرمتهم کردند و این فشار باعث شد که به باکو برود. در آن جا در تحریریه ی روزنامه ی حیات نو و حقیقت به عنوان مصحح به کار پرداخت و سپس با یاری جعیت نشر معارف که در محله ی بالاخانی باکو مدرسه ای داشت، به تدریس شرعیات و زبان فارسی پرداخت.

صابر با این همه شهرت و تلاش در راه بیداری مردم در سال 1328 دچار بیماری سل شد و این بیماری رنج او را بیش تر کرد. سرانجام میرزا علی اکبر صابر در فقر و تنگدستی و در اوج شکوفایی در سال 1329 به دیار باقی شتافت.

چهارشنبه 13 بهمن 1395
بؤلوملر : تورک مشاهیری ,