دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن
به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوصش قدم می زند.
گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است. تا اینکه در سال 1955 میلادی
برابر با 1334 شمسی زندگی را بدرود می گوید. جنازه اش بنا به وصیت خود،
سوزانده و خاکسترش مدفون می گردد.
شعر «پیام به انیشتین» استاد شهریار نشانگر روحیة والای انساندوستی و در عین حال میهندوستی ایشان میباشد.
انیشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی ،
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگش[نرگس] و مریم
از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انشتن آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می کفت،[می گفت] جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انشتن ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اها[اهل] عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انشتن اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل ((وای فرزندم)) نخواهد گفت؟
انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسا و عیسا و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انشتن بازهم بالا
خدا را نیز پیداکن.
شهریار یکی از شعرا و گویندگان بزرگ روزگار ماست که بیهیچ واسطه و دستاویز
و ثنا و مدح توانسته است از گوشة اطاق محقر خود جهان گرفته و شهره آفاق
گردد و آوازه هنرش از مرزهای کشور فراتر رود و جهانی گردد.
ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار
عمر جاوید نصیب دگران خواهد شد
استاد شهریار این بیت نغز و پرمعنی را که وصفالحال خود استاد نیز هست،
مانند دیگر الهاماتش نخواسته و ندانسته در یکی از غزلهایش آورده است و
اینچنین است که جهانگشایان و فرمانروایان چند صباحی بیش نمیتوانند در عرصة
جهان با تاخت و تاز و کشتار، حکومت نمایند ولی دانشمندان و اهل علم مانند
فردوسیها، مولویها، سنائیها، سعدیها، حافظها، شکسپیرها، ولترها،
هوگوها، تولستویها و شهریارها پیوسته بر دلها و جانها فرمانروایی میکنند و
خواهند کرد و به ابدیت میپیوندند، به طوری که خود شهریار هم میگوید:
فرمانبر شیطان تن گر خواهیام معذور دار
من در قلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شهریار میسوزد و میسوزاند، میافروزد و میافروزاند و میگرید و
میگریاند و البته گاهی نیز میخندد و میخنداند. این احوال هنگامی که روح و
جان او با نور عرفان روشنتر میشود جذابتر میگردد. شهریار پیرو مکتب
ادبی و عرفانی حافظ است و به عبارتی دیگر مکمل آن مکتب است و به قول خودش
هر چه دارد همه از دولت حافظ دارد. شهریار سالها برای دیدار و زیارت مزار
استادش ـ حافظ ـ در این تمنای عاشقانه میسوخت و میساخت. بعدها که امکان
دستیابی به مزار حافظ دست میدهد و طالع یاری مینماید، چند غزلی به ارمغان
میآورد که واقعا در شمار شاهکارهای شهریار است و برای شعر و ادب فارسی
رهآوردی بس گرانبها و کمنظیر. میگویند شهریار در طول اقامت خود در شیراز
بر سرِ مزار حافظ شب زندهداری کرده، و از تربت او همت خواسته است.
سرانجام روز وداع میرسد و شهریار با غزل جانسوز «حافظ خداحافظ» با پیر خود
وداع میکند. بهتر است قسمتی از این شعر را بیاوریم:
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم، حافظ، خداحافظ
ثنا خوان توام تا زندهام اما یقیت دارم
که چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هم از چاهم برآوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حبلالمتین بودی و هم نورالهدی حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینهای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بیصوت و صدا حافظ
مگر دل میکنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ، خداحافظ
اثر جاویدان و بزرگ «حیدربابا» در ترکیه، عراق، و ایتالیا نیز ترجمه و
منتشر شده است. و همچنین در بیشتر مراکز ترکولوژی غرب و ایالات متحدة
امریکا نیز منظومة ترکی «حیدربابا» به مثابة سند زنده و گویای زبان ترکی
معاصر آذربایجان مورد اهمیت قرار گرفته و تدقیق و تدریس میگردد. برای مثال
در کشور همسایهمان ترکیه، آقای پرفسور محرم ارگین استاد تورکولوژی
دانشکدة ادبیات استامبول کتابی در 250 صفحه دربارة زبان ترکی آذری تألیف و
بعد از ذکر مقدمه، متن «حیدربابا» را در کتاب خود نقل نموده که در سال 1971
از طرف دانشکدة ادبیات استامبول به چاپ رسیده است. علاوه بر این، باز هم
در ترکیه کتابچهای به نام « شهریار و حیدربابایه سلام» از طرف دانشمند
فقید احمد بیگ آتش در سال 1964 در آنکارا طبع و نشر گردیده است. همچنین در
شهر کرکوک عراق شاعر «عبداللطیف نبدر اوغلو ترکان» تحت تأثیر منظومة
حیدربابای شهریار منظومة ترکی «گورگور بابا» را ساخته است