خبرگزاری فارس: دست‌خط شهریار از شعر «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»


دست‌نویس  شعر با دست‌خط استاد شهریار

 

 

شهریار   

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

 

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

 

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟

 

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمى‌پاشد زهم دنیا چرا؟

 

شهریارا بی حبیب خود نمى‌کردی سفر

این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟

این گزارش اضافه می‌کند، شهریار برای این شعر اینگونه روایت می‌کند که، در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم.

شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند ».

بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم.

جمعه 26 آذر 1395
بؤلوملر : تورک ادبیاتی ,