سطر اول: عباس اسلامی و اکنون که به نام عباس بارز شناختیم، در یک خانواده روحانی، به گفته خود در سال 1339 هجری قمری (که به سال شمسی برابر است با 1298 وبه میلادی 1919) در آخرین جمعه از ماه صفر در روزهای پاییزی در شهرستان اهـر، روستای یغفر فزان (آیپیرزان) به دنیا آمد.
عم اوغلو-عم قیزیسینی سئوسه کی گوناه دئییل
تنگ اولور باشیما تک لیک ساری، عا لم گئجه لر
بیر نفر اولمادی منله اولا همدم گئجه لر.
عشقه بیگانه اولانلار نه بیلیر کیم نه چکیر
چکمه سین من چکنی اهل جهنم گئجه لر.
بیر منم، بیر بو قلم ، بیرده بو ویرانه کونول
اوچوموزده گلیریک ناله یه باهم گئجه لر.
کیمسه بیلمز اورگیم سیررینی دونیادا منیم
یاز قلم دورما کی سنسن منه محرم گئجه لر.
یارالی کونلومه کوندور وورولان یاره لره
مهربان یار الی ایستر قویا مرهم گئجه لر.
نه وئرر گوندوزو مهلت منه هیجران ستمی
نه قویار باش یئره بیر لحظه قویام غم گئجه لر.
عشقینه صادق اولان جهدیله همت کمرین
درد و غم چکمه یه باغلار بئله محکم گئجه لر.
منده مجنون کیمی زنجیریده گوررم اوزومو
اوندا کی زولفون اولار گوزده مجسم گئجه لر.
من چکن غم یوکونو بیر گئجه چرخین بئلینه
قویسالار، پشت فلک غمدن اولار خم گئجه لر.
پرده لی قویدو سوزون « بارز» ه فاش ائیله مه دی
سرَلر اورتویو بو قورخولو مبهم گئجه لر
ادامه ده بیر مختصر استادین معرفی وباشینا گلمیش ماجرانی اوخویا بیلرسیز
ائل دایاقی یوزوم سنه چؤننده |
جوان بختیم چراغ کیمی سؤننده |
|
گوزیاشلاری قزل قانا دؤننده |
ئوزون گلیب منه مزارآچئیدین |
|
قبریم اوسته بیردسته گول ساچئیدین |
||
ائل دایاقی، هنگامی که روی به تو میگردانم |
و احساس سر شستگیام عود میکند |
|
و از بارش اشک چشمانم خون آلود میشوند |
کاش جای مزاری را برایم نشان میکردی |
|
و بعد دفن دسته گلی بر آن مینشاندی |
همواره « سلام » بر حیدربابا
شهریار با خلق « حیدربابایه سلام » خدمت بزرگی به فرهنگ آذری و
زبان ترکی کرد. روزگاری دراز مردم آذربایجان حلاوت شعر را با « بایاتی » و
نغمه های « عاشیق ها » در جان خویش می یافتند. چه، محدود بودن زبانشان در
محاوره، رشد ادبیات عامه در صورت شفاهی را موجب شده بود. و اما در دهه های
اخیر با گسترش ارتباطات و شکل گیری دهکده ی جهانی ادبیات شفاهی را تاب
مقاومت و مجال ماندگاری فروکش کرد و این ضایعه ای عظیم است که فرهنگ عامه ی
مردم آذربایجان را دچار تخریب ساخت. « صفا » گمشده ی حیات امروز ماست،
هرچند « رونق » بیش تر یافته است و « حیدربابا » نامه ها در واقع غیبت «
صفا » را مویه می کنند. از صداقت و یکرنگی، از صمیمیت و مهربانی، از رسوم
دیرپای مدنی و مذهبی، از باهم بودن ها، از شادی ها و بازی ها با حسرت یاد
می کنند و امروز علی رغم حضور فعال ابزار نوین متنوع ارتباطی، انسان ها
احساس تنهایی و غربت می کنند. « حیدربابا » ها برای فریاد کردن این « درد »
برخاسته اند. اگرچه در عبور از « سنت » به « مدرنیته » کنار ماندن برخی
هنجارها و آداب و باورها را گریزی نیست، اما محو نمادها و نشانه های مدنی و
فرهنگی و باورها و ارزش های دیرین بومی که میراث معنوی و فرهنگی به حساب
می آیند، از اصالت انداختن هر ملت و مردم و قومی را کفایت می کند.
شاعران و نویسندگان، احیاگران و بسط دهندگان زبان هستند و ادبیات هر زبانی کارخانه ی واژه سازی آن است. « فردوسی » را به نیکی می ستاییم که او بسی رنج بُرد و شاهنامه سرود و زبان فارسی را در عبور از تهاجم فرهنگ های مختلف پاسداشت و عجم را بدین پارسی زنده ساخت. و حال آیا ابداع حیدربابانامه و نظیره های پی در پی بر آن گامی عظیم در این مسیر نیست؟ حیدربابا به زبانی ساده و به عبارتی به زبان محاوره و گفتار روزانه و روزمره ی مردم آفریده شد و از گوشه و کنار آذربایجان صداهایی به ندای شهریار لبیک گفتند و آن ها نیز « سلام » دادند. حیدربابا و منسوبین او چنان به مردم نزدیک شدند که از زبان آن ها سخن گفتند. از « فاطما خالا » ، « قاری ننه »، « ملا باقر » و « میراژدر » یاد کرده و از « بَی جورابی » ، « بولاخ اوتی »، « آداخلی قیز » و « چشمه باشی » نام آوردند. واژه های « حیدربابا » ها، هر یک فرهنگواژه ای هستند که مردم ما آن ها را در « دیروز » جا گذاشته اند. این « شخص » ها و « شخصیت ها » و نام « محل » ها و صخره ها و سنگ ها و رودها و باغات و کوه ها، هر کدام رسمی را و خاطره ای را نمایندگی می کنند. شهریار و پیروان مکتب حیدربابایی او جلوه های زیبایی را در نام های محلی قاب گرفته اند و « شعر » اگر جوهری است که زیبایی های حیات در آن نمود می یابد، حیدربابایه سلام چه زیبا شعری است که خیلی ها از آن استقبال کردند و امروز به 90 زبان در دنیا ترجمه شده است که اگر محدود به محل و موضوع محلی بود، هرگز چنین گسترش نمی یافت. در حیدربابایه سلام زیبایی هایی نهفته است که در ورود به زبان های دیگر نیز امکان انتقال دارد. از اهل ادب و حیدربابا شناسان اجازه می خواهم این سبک و سیاق را « حیدربابانامه » نام نهم، اگر « کوه نامه » و یا « داغنامه » نخوانم.
بی شک مضامین شعری از عناصر محیط جغرافیایی تأثیر یافته و حتی الهام بخش نیز بوده است و مگر می توان در شعر شاعری « کوه » نیافت و « رود » نیز و « درخت » هم. شاعر قاب گیرنده ی جلوه های زیبایی موجود در محیطی است که او حیات دارد و از آن جا که محیط های طبیعی و اجتماعی و در نتیجه محیط های جغرافیایی متفاوت هستند، اشعار شعرا از هم زوایه ها می گیرند و تفاوت های اساسی می یابند. در این میان توجه بیش تر این مقال بر « کوه » است و به راستی او چه رمز و رازی دارد که شهریار با او هم کلام می شود و یا او شهریار را به سخن وا می دارد. برای « حیدربابایه سلام » نظیره های بسیاری ساخته اند و اینجا اما عنایت به قره داغ است که حسین دوستی با تکیه بر نقل قولی از « شهریار » از اصالت قراجه داغی او سخن به میان آورد.
کوه ها نماد مقاومت و استواری هستند و در واقع آن ها مولّدان حیات اند. کوه ها تولیدگران آب و خاکند که « آب » ها روان می دارند و « آبرفت » ها هدیه می دهند. آن ها « باد » می سازند و « باران » را تسهیل می کنند و « برف » را برای تابستان زارعان ذخیره می دارند. از سویی آن ها شاهدان عینی رویدادهای گذشته اند و پا به پای تاریخ به امروز رسیده اند. دردها دیده اند و زخم ها یافته اند، شادی ها کرده اند و غم ها خورده اند. پس شاعر انتخاب خوبی برای اوست و او نیز برای شاعر انتخاب نیکویی است. کوه ها اغلب پای ثابت افسانه ها هستند و پرورشگاه و اقامت گاه قهرمانان بسیار. در شمال اهر و در کوهستان عظیم قره داغ رشته کوه شیور کشیده شده و دو قله ی نزدیک به هم در اوجش استوار ایستاده اند. به اعتقاد مردم محل « این دو قله یکی پسری جوان و دیگری دختری زیبا بوده است که عاشق هم بوده اند و جادوگری کینه توز اما آن ها را به سنگ تبدیل کرده است.» همین شیور نیز مخاطب سلامی از جنس سلام حیدربابایی بوده است و زنده یاد علی منفردی « شیور داغنا سلام » را سروده است.
شهریار ادبی ترین سلام خویش را به حیدربابا داد، سلامی که به سال 1329و 1330 تقدیم کرد و اگرچه شعری برای « مادر » گفت، مادری که « آهسته باز از بغل پله ها گذشت / در فکر نان و سبزی و آش بود...» اما این بار به زبان مادری گفت و گفت « ترکی دئدیم اوخوسونلار اوزلری » به زبان ترکی گفت و جلوه ها و جلوه گاه های زیبایی را که می رفت به سوی نسیان، برای نسل های بعدی ثبت کرد. و بی تردید انتشار « حیدربابایه سلام » در سال 1332 نقطه عطفی در تاریخ فرهنگ و ادب آذربایجان گشت. بدین طریق، راهی گشوده شد و رهروان بسیار یافت و نظیره های بسیار در ایران و خارج از آن سروده شدند.