اسطورهها آسمان را به دوش گرفتهاند تا زمین، استوار برپا بوده و باروری
از خاک و آب زاده شود و انسان، در فرجام سفرش از عصر طلا که نسلی شایسته را
میپرورید، نقره و مفرغ را در مشت گیرد و به نسل آهنی بدل شود که در آن
کسی به کسی دیگر نمیاندیشد و مهربانی از دلها گریخته است. در این میان
اسطورهها، با رویکردی به نسل قهرمانان که زئوس- پدر خدایان بیمرگ و
انسانها- قبل از انسان نسل آهن آفریده بود و با هالهای از تقدس، نیکی را
سرود ساخته بودند، به بیداری نسلی میکوشد که احساس شرم از قاموس هستیشان
رخت بربسته است. شرم ازتقدیس ناپاکان و ارتکاب هزاران جنایت هولناک.ق
اگر اسطورههای هر ملتی همچون اساطیر یونان این اقبال را داشت که در
دوردستهای تاریخ، کسوتی مکتوب بپوشد همچون ایلیاد هومر در (755 پ.م) شاید
رگههای پر جانتری یافت میشد از تبیین عناصری که امروزه در جوامع انسانی
نمود داشته و به پدیدههایی عادی بدل شدهاند. همچون سیری که قربانی کردن
آدم در مراسم آیینی داشته و به قربانی کردن حیوانات و دادن اطعام و عبادت و
ریاضت منتهی شده است.
اسطورهها با مهاجرتها، جهان گشاییها، گردشگریها و روابط تجاری از
سرزمینی به سرزمین دیگر پراکنده شده و رنگی جهانی به خود گرفتهاند و اگر
هم اسطورهای مستقل بر پایهی خیال زاده شده است به شکل ادبیات، وارد فرهنگ
و سنن اقوام مختلف جهانی شده و میلادهای همسانی را تحقق بخشیده است.
با نگاهی به گونههای اسطوره که اسطورههای آیینی، بنیادی، کیشی، شخصیت و
جهان پس از مرگ را شامل میشود، در فرهنگ آذربایجان با اوج خیال و ظرافت
اندیشهای روبروییم که با توسل به انگارهها و نمادها زبان اسطوره به سخن
درمیآید و منشوری متجلی میشود که در آن تخیل و رؤیا، پل رنگینی میشود که
شگرفیهای تفکر انسان در تمدنهای مختلف را به هم میپیوندد.
گیل کمش که در اساطیر اکد و سومر، بیمرگی را سرودی میسازد و با پریشانی
خاطر، از هفت کوه میگذرد تا با کشتن غول سرزمین زندگان را بازیابد، در
فرهنگ آذربایجان، به هیبت مردی درمیآید بنام «دلی دومرول» که میفهمد هیچ
کس را از مرگ گریزی نیست و چاره را در یافتن عزرائیل میبیند که با کشتن
او، جاودانگی را ارمغان هستی سازد و بیمرگی، سعادتی باشد که او نثار
انسانیت میکند و اما دریغ که گریزی نیست. اسطورهی «دلی دومرول» بیانگر
دلمشغولیهای انسان است در خصوص نامیرایی و اندیشهی مرگ که اساس بسیاری از
اساطیر شرق را شکل میبخشد و در سیمای «دو مرول» به قهرمانی بدل میشود که
به آسانی محدودیتهای بشری خویش را فراموش میسازد و تصویری از قدرت
براندیشهاش سایه میاندازد. در این اسطوره که عزرائیل با بالهای سرخ توصیف
میشود نمایانگر آتر (آتش) فرزند اهورامزدا در آیین زرتشت هست که مردم،
گوشت را به عنوان قربانی به آتش که رنگی سرخ دارد تقدیم میکردند و اکنون
در گذار از قطورهای آیینی، عزرائیل مرگ چهره مینماید و رنگی سرخ که
برانگیزندهی دقت، هوشیاری و مراقبت است.
همچنین شخصیت، «تپهگؤز» در داستانهای «دده قورقود» یادآور اساطیر کهنی
است که در خلاء آغازین حیات از نسل گایا (مادر- زمین) و اورانوس (پدر-
آسمان) زاده شدهاند و تنها یک چشم در میانهی پیشانی آنها جای داشته است.
در این میان سیمای «دده قورقود» ازجادو و طلسم در افسانههای کهن
آذربایجان،تجسم دنیای تاریکی است که ارواح شرور، برکت و سعادت آفریدههای
خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی
ودامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند همه جذابتر است
و با ریشه در آیین شمنی، منجی مقدسی میشود که با عرفان، روشنبینی، مصلحت
اندیشی، پیشگویی و هدایتگری جانها، میآمیزد و به مثابه پیری شاعر،
آوازهخوان و موسیقیدان، محافظ سنتهای مرسوم عصر میگردد و متولی حکایاتی
که از پیآمدهای هبوط آدمی بر زمین است. سیر تاریخی این مضمون اسطورهای،
هم اکنون در قالب خنیاگران آذربایجانی که «عاشیق» نامیده میشود، در جوامع
نوین به حیات خود ادامه می دهد.
اگر عروج آسمانی شمن به کمک جلسات شمنی که همانا دستیازی به وجد میباشد
برای ترک جسم و سفری عارفانه به بهشت یا جهنم آن هم به کمک درخت، این نماد
پررمز و راز را در سیر نمادیناش به شکل «ساز» ی میبینیم که از درخت
ساخته شده و در دست «عاشیق» هاست. درخت که نشانی از پایندگی و بالندگی است و
رمز زندهی زندگی و پویائی روان آدمی در جوامع میباشد. تفکری که ریشه در
اساطیر اولیه دارد و نمادی از رمز کیهان و آفرینش کیهان است و زمین را به
آسمان پیوند میدهد. اینجاست که عروج شمنها که ستایش طبیعت را جهت نیل به
ژرفترین عوامل روحانی با تقدیس درخت همراه میسازند، با «ساز» عاشیقها
الفتی دیرینه مییابد و زبان تمثیل، درخششی شگرف مییابد برای تبیین
پدیدهها و اوضاع و احوال عصری که به ظاهر، از اسطورهها فاصله گرفته است.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، قهرمانان قصه بعد از خوابی که آنها را در
میرباید و یا بعد از شوکهای روحی و روانی که بیهوششان میکند، رؤیایی
میشوند و با تصاویری پیشبینی کننده که در خواب دیدهاند، در تنهایی خویش
غرق شده و عزم سفری را میکنند در پهنای خاک که به طرزی مستقیم به کیش شمنی
در گذشتههای دور برمیگردد که روزی روح نیاکان، شمن جوانی را از خانواده
برمیگزید که آغاز قداستاش با رؤیایی شدن همراه بود و در قالب روح با سفری
به فضا مأموریتی را به انجام میداد که به درمان بیماریها و هدایت جانها
منتهی میشد.
قهرمانان داستانهای «عاشیق»ها نیز همچون شمنها آزمونی را پشت سرمیگذارند
که آنها را به عالیترین نقطههای کمال رهنمون میشود. حتی حادثهای یا
واقعهای غیرعادی نیز آنها را به مقام خنیاگری میرساند که روزی شمنها
متولی آن بودند و پدیدههای ماوراءالطبیعی در پیرامون آنها رخ میداد، مثل
قهرمان داستان «عاشیق غریب و شاه صنم».
در بررسی ریشههای اساطیری فرهنگ عامهی آذربایجان، در کی شهودی از رمز
درخت که میتواند ژرفترین خواستهای انسانی را منعکس سازد، زمانی بیشتر
تحقق مییابد که درخت سیب، رمز باروری میشود و میوهاش، سترونی را زدوده و
آبستنی را ارمغان میآورد. حتی درخت نمادی مقدس از بشارت، روشنایی و
زیبایی میشود وقتی که پریان در جلد کبوتر بر شاخههای آن بال میافشانند و
با گفتگوهای خود، مسیری را پیش پای قهرمانان میگذارند که حتی روشنی
چشمشان را به آنان باز میدهد. همانگونه که در داستان شاه اسماعیل رخ
میدهد.
پریان بازیبایی اسرارانگیز و قدرت مافوق الطبیعی خود در فرهنگ عامهی
آذربایجان نقش مهمی را ایفا میکنند بطوریکه «تپهگؤز» نطفهی مشترک پری و
انسانیست که با میلادش، هیولایی ظهور میکند که انسانها را میخورد و همچون
«اژیدهاک» که در شاهنامهی فردوسی با اسم ضحاک ظاهر میشود، سرچشمه و
مأوای همهی شرهاست. همچنین «تپهگؤز» رویین تنی است که توسط مادرش که از
نسل پریان است، تقدیس شده و هیچ چیز بر او کارگر نیست و فقط یگانه چشماش
است که از گوشت میباشد و میتواند او را از پای درآورد و چنین نیز میشود
و این هم به نحوی یادآور پهلوان افسانهای شاهنامه اسفندیار است. در
همتنیدگی اساطیر، حکایت پویائی و پایائی زبانیست پررمز و نمادین که با
انعکاس واقعیتهای ذهنی به معتقدات انسان جسم میبخشد و با تأثیر در سنن و
آئین ملل مختلف، تمدنهای جهان را با رشتهی خیال به هم پیوند میدهد.
در ارتباط با پریان این نکته نیز جالب است که نیاکان کهن انسان، معتقد
بودند که درخت، منزل پریان است و اگر هم اکنون در جوامع انسانی، درختانی را
در اطراف روستاها میبینیم که با پاره- پارههای پارچههای رنگی و گل
آراستهاند، به آن باور اساطیری برمیگردد که معتقد بود زندگی انسان در
نباتات ادامه مییابد.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، شخصیتهای تاریخی نوری به دنیای اسطورهها
میتابانند که چهرهی واقعی آنها صورتی افسانهای یافته و هالهای از تخیل،
گرد نامشان را فرا میگیرد و با شاخ و برگهای افزوده بر جزئیات زندگی
آنها، مرزهای واقعیت در هم میشکند. این اسطورههای شخصیت که راز و رمزی
شگرف و شگفت تقدیری خارقالعاده را برایشان رقم میزند و زایش و کوشش و
اهداف متعالی و کارهای برحستهی آنها رانمایان میکند، تداعیگر نسل
قهرمانان است که چهارمین نسل آدمیانی است که زئوس بر زمین آفریده و
بازماندهی آنان را در جزایر مقدسین سکنی داده است.
داستانهای مرتبط با اسطورههای شخصیت همچون «کوراغلو» با تحولی در زبان که
به شعر نزدیک میشود، از زبان مرسوم و روزمره فاصله میگیرد و با گفتاری
بکر، حماسی و تغزلی، به شکلی جادویی وارد زمان بزرگ شده و فانی بودن را نفی
میکند.
رقم هفت نیز که رمز کلیت و تمامیت زمان و مکان است در ادبیات شفاهی
آذربایجان نمودی برجسته دارد بطوریکه «تپه گؤز» در گریز از دست مرگ به حیلت
«باسات» را به گنبدی رهنمون میشود که با افسون در ّ و گوهر که از دوران
ماقبل تاریخ با ناخودآگاه انسانها ارتباطی منسجم دارد و واجد قدرتهای سعد و
سودمند به حال انسان شمرده میشود، او را فریب دهد که «باسات» با گفتاری
که از آییناش برمیخاست گنبد را در هم شکسته و هفت در به رویش گشوده
میشود. و این هفت درب آن هم درگنبدی که رمز طاق آسمان و قداست است، در
گذار از ادوار تاریخی و کافرکیشی، با اعتقادات اسلامی که قهرمان اسطورهای
بدان منتسب میشود، پیوندی استوار مییابد. چرا که مسلمین، شکل مدور را
تنها شکل کاملی میپندارند که جلال خداوندی را بیان میکند و هفت بار طواف
خانهی خدا راکه بیانی نمادین برای نیل به کمال میباشد را رمز و رازی قدسی
میدانند.
جادو و طلسم در افسانههای کهن آذربایجان، تجسم دنیای تاریکی است که ارواح
شرور، برکت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای
انسانها از طریق زیباییهای ساختگی و دامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت
را شعلهرو میسازند. پیروزی خیر بر شر که از قلب آیین زرتشتی سرچشمه
میگیرد در داستانهای اساطیری آذربایجان نیز نمودی درخشان دارد.
اهمیت و تاریخ طولانی سنت شفاهی، نیازمند کنکاشهای عمیقی است که بارویکردی
به رمز و اسطوره، ریشههای پارهای از داستانهای عامیانه گشوده شده و با
این اعتقاد که اسطوره بخشی از تاریخ است دیدگاههای انسان دربارهی خود،
جهان و تحول آن با شناختی ژرف و شهودی پیگیری میشود.
در اساطیر آذربایجان چنان افقهای تسخیرناپذیری فراروی آدمی گسترده میشود
که در همسویی با عناصر پررنگ اسطورههای یونان و در قبال رنگارنگیهای خیال
و همسانیهای ملموس آن، ما را به اعصاری رهنمون میشود که وادیهای تاریک
تاریخ و افسانه را روشنی شکوهمندی میبخشد. در اساطیر یونان اگر آلکاتوس
(Alcathoos) را داریم که به جویایی زیبارویی که دختر مگاره(Meggaree)
پادشاه مگار میباشد، نهنگوار خود را در اقیانوسی از خطر میاندازد و با
کشتن شیری که شرط دستیازی به دختر پادشاه میباشد. به وصال محبوبش میرسد،
در داستانهای دهده قورقود، پهلوان اسطورهای «قانتورالی» را داریم که
برای رسیدن به دختری زیبا و شایان به نام «سلجان خاتون» باید سه شرط را بجا
آورد. دختری که تاکنون با شرایط پیشنهادیاش، سی و دو دلاور را به کنام
مرگ فرستاده و کلههاشان را از برج قلعه آویخته است. قانتورالی دل به دریا
میسپارد و به جنگ سه حیوان وحشی میشتابد که عبارتند از گاو نر، شیر وحشی و
شتر سیاه. قانتورالی با غلبه بر شرایطی هراسآور و مخاطرهآمیز، بیباکی و
شهامتش را بروز میدهد و با کشتن هر سه جانور وحشتناک سلجان خاتون به
همسری با او رضایت میدهد.
در اسطورههای کهن ایرانی که در شاهنامهی فردوسی آمده قیصر روم را نیز
داریم که اعلام کرد دختر دوم خود را به کسی خواهد داد که گرگ خونریز دشت
فاسقون را بکشد و یا به خواستگار دختر سوم خود «اهرن» پیشنهاد کرد که اگر
اژدهای کوه «سقیلا» را بکشد دختر خود را به او خواهد داد.
در اساطیر یونان «نپلوب» همسر «اولیس» نیز وجود دارد که وقتی بیست سال به
انتظار شوهرِ در بندش نشست در قبال خواستگارانی که داشت چارهای جز این
نیافت که مسابقهای میان مدعیان ترتیب دهد و به همسری کسی درآید که در این
مسابقه پیروز میشود.
در خصوص انتخاب همسر و شرایطی که قهرمانان را به نبردی پرستوه و سهمگین،
مجاب میکند در داستانهای آذربایجان، شخصیت اساطیر آذربایجان مملو از
چهرههایست که با پیشگوییهایشان دل و جان مردم را تسخیر میکنند و اگر هم
فردی بر خلاف پیشبینیها عمل میکند دچار رنج و مصیب شگفت و عجیبی میشود.
اسطورهای «عرب زنگی» را نیز داریم که زنی است گرد و دلیر و در جامهی رزمی
مردانه، که نیرومندی، شجاعت، جنگاوری و بیباکی را یکجا جمع دارد و در
وادی پروحشتی یکه و تنها زندگی میکند و از کلهی مردان برجها ساخته است و
عهدش چنین است که به همسری مردی درآید که در میدان رزم او را مغلوب سازد.
در داستان شاه اسماعیل، برجستگیهای سیمای این زن اسطورهای که یادآور زنان
آمازون میباشد به خوبی آشکار است. زنان آمازون که از اعقاب «آرس» خدای
جنگ و یکی از نمفها (Nymphes) به نام هارمونی بودند با نفرت و بیزاری از
مردان در دامنههای قفقاز میزیستند و با علاقهی وافری که به جنگ داشتند
هیچ مردی جز در فصلی خاص آن هم برای آمیزش و تداوم نسل، حق ورود به خاک
آنها را نداشت .
در فولکلور آذربایجان، دهده قورقود به مثابه کاهنی پیشگو و خنیاگری پر راز
و آیندهبین که هستیاش با قصه و تاریخ که همانا اسطوره است پیوندی
استوار دارد اندیشههایی را از هزاران راز ناگشودهی هستی مطرح میکند که
یکی هم موضوع آفرینش نامها در زمین است. همانسان که در اساطیر یونان
زمامداری چون «اواندر» (Evandre) را داریم که هنر نوشتن و موسیقی و همچنین
پارهای از مهارتها و فنون سودمند را به مردم آموخت، در فرهنگ شفاهی
آذربایجان نامگذاری همهی پدیدهها و عناصر هستی را به دهده قورقود نسبت
میدهند.
در اساطیر و افسانههای آذربایجان بازی تقدیر همچون اسطورههای یونان نقشی
مؤثر و برگشتناپذیر دارد و همانطور که «اکریزیوس» (Acrisios) از همسر خود
صاحب دختری بنام «دانائه» (Danae) شده بود و پیشگوییها چنان بود که این
دختر صاحب پسر خواهد شد و اکری زیوس را خواهد کشت و او دخترش را در اتاقی
از مفرغ در زیرزمین قصر محبوس ساخته بود و اما این کوشش مانع تقدیر نشده و
او صاحب پسری به نام پرسه (Persee) شده و باعث مرگ اکریزیوس شده بود در
داستانهای آذربایجان نیز این جبر تقدیر نمودی درخشان دارد. برای مثال در
یکی از افسانهها آمده که روزی زن پادشاهی به زمین خورده و پوست پیشانیاش
کنده میشود و در این اثنا نوشتهای به چشم میخورد که در پیشانیاش نقش
بسته و مضمونش چنین است که این زن را بخاطر دزدی دستگیر کرده و گیسوانش را
از ته میزنند. پادشاه برای گریز ازاین تقدیر، او را به سرزمینی دیگر
میفرستد تا حیثیت و آبروی حوزهی فرمانرواییاش محفوظ بماند. اما بازی
تقدیر چنان گره میخورد که روزی کلاغی گردنبندی نفیس از طلا را میرباید و
با ظنی که به زن پادشاه میبرند گیسوانش را بریده و دور شهر میگردانند و
بعد از این ماجرا فرزندش شاهزاده به دنبال مادرش که هویتاش آشکار شده
میرود تا او را با قصر بازآورد و جلال و شکوه زندگیاش را از نو آغاز
کند.
سیمای اساطیری شاه اسماعیل نیز در فولکلور آذربایجان به نحوی با بازی تقدیر
آمیخته است و پیشگوییهای معشوقاش «رمدارپری» در خصوص دستگیری و طالع
شومی که در انتظار دلدارش است، شاه اسماعیل را از حرکت باز نمیدارد و او
که در جنگاوری و کارهای عظیم و سخت همچون هراکلس قهرمان سرشناس و پرآوازهی
یونان با توانایی و نیرومندی بسیارش واهمهای نمیشناخت و زندگی آدمیان را
امنتر میساخت، به دنبال سرنوشتی میرود که از پیش او را از عواقباش
آگاه ساخته بودند. او خطر را میپذیرد و اما اسارت و کوری، پیشانی نوشت او
میشود تا که آبی در کنار درختی با پریان که نمادی از اکسیر ابدیت و مایهی
عمر دراز و اصل همهی درمانهاست به یاریاش میشتابد.
اساطیر آذربایجان مملو از چهرههایست که با پیشگوییهایشان دل و جان مردم
را تسخیر میکنند و اگر هم فردی بر خلاف پیشبینیها عمل میکند دچار رنج و
مصیب شگفت و عجیبی میشود.
موجودات شگفتانگیز و عجیبالخلقه در فولکلور آذربایجان چنان با
ظریفاندیشی و اوج تخیل همراه است که در یکی از داستانهای دهده قورقود
وقتی «قازلیق قوجا» در پی استیلای قلعه ی خصم است با انسانی روبرو میشود
که شصت متر قامتاش است و یا در داستان «سالورقازان» قاراجا چوپان را داریم
که با نیروی خارقالعاده و پیکری که در تنومندی تجسم هیولایی عظیم
میباشد، درختی بلند و کهن را که وی را به آن بسته بودند، از بیخ و بن به
در میآورد و به درهم شکستن اردویی میشتابد که گلهها و خزینهها را به
یغما بردهاند. در ردهی این انسانهای شگرف، تپهگوز را نیز داریم. در
بررسی اسطورههای آذربایجان، سنگها نمادی از زندگی، امید و انتظار شده و
قدرتی فوق طبیعی مییابند به طوری که «صبیرداشی» یا سنگ صبور اقبال بلند،
شادمانی و کامرانی را با سعد و نجات میآمیزد. اژدهای هفت سری نیز که در
اساطیر دهده قورقود از آن سخن گفته میشود ضمن نشانهی اهمیت فوقالعادهی
عدد هفت در نظر اقوام آذربایجان، جنبهای ماوراءالطبیعی به جانوری میبخشد
که بار همه رذائل و معاصی را به دوش میکشد و مانند دیوان همواره
انسانها، حیوانات، گیاهان و محصولات را تهدید میکنند و پهلوانان
افسانهای به جدال با آنها میپردازند تا تداعیگر اطلسی باشند که
نیرومندترین فرد تیتانها بود و مراقب آسمان میشد تا زمین آسیبی نبیند.
از نمادهای بس کهنسالی که در اساطیر آذربایجان نیز به کرات دیده میشود
ذهنیت جادویی دایره است که ضمن بیان یگانگی، وحدت و ایمنی وسیلهی دفاع از
خود در برابر یورش و حمله نیروهای زیانکار میباشد که از جمله در داستان
«قازلیق قوجا» از حماسهای ده ده قورقود، «یئینک» که در زمان اسارت پدرش
نوباوهای خردسال بود وقتی شانزده سالش میشود به قصد آزادی و رهایی پدر،
عزم خاک دشمن میکند و وقتی با دلیرانش به تسخیر قلعه کمر میبندد به شکل
دایره صف میکشند تا بدینوسیله پیش از شروع پیکار، از فضایی قدسی مدد جویند
و برای حفاظت خویش، نمادی از صمیمیت و قدرت را با مفاهیمی انتزاعی بیان
کرده باشند.
در فرهنگ شفاهی آذربایجان، رمز کلیدی عدد چهل پیوندی نمادین میان سپنجی
بودن عمر است با تقدیری که اقبال و پریشانی را با ولادت و رشد و افول و مرگ
رقم میزند. چنین نیز هست که هر جا فتح و شکستی است و اموری که در گریز از
شر اهریمن، مهر ایزدی رامیطلبد عدد چهل نمودی بارز مییابد. خصوصاً در
داستان «دیرسه خان اوغلو بو غاج» از چهل قهرمانی سخن رانده میشود که با
تدابیر همسر «دیرسه» و مادر «بوغاج» به رهایی بوغاج میشتابند. داستان چنین
است که دیرسه خان با نذر و نیاز صاحب پسری میشود و این پسر اسمی ندارد تا
زمانی که باید هنری از خود نشان دهد. در سن بلوغ با کشتن گاوی نر، توسط ده
ده قورقود «بوغاج» نامیده میشود و یاران پدر که از رشادت بوغاج هراسان
میشوند، با بهتان، پدر را علیه پسر میشورانند و در زمانی که مرگ بوغاج
نزدیک میشود مادرش با چهل سرکردهی جنگاور، فرزندش را از دست خصم نجات
میدهد.
همچنین در داستان «سالورقازان» و رشادتهایی که قاراجا چوپان از خود نشان
میدهد «بورلا خاتون» همسر سالورقازان را به اسیری میبرند و چون کافران
میخواهند در مجلس عیش و طرب، بازنبارگی و مستی، بورلاخاتون را بیعصمت
کنند او خود را بین چهل زیبارخ کمرباریک قائم میکند که همگی لباسی یکدست
دارند. وقتی که خصم از تشخیص بورلاخاتون عاجز میماند تصمیم به کشتن
«اوروز» پسر بورلاخاتون میگیرند تا از گوشتش خوراکی درست کنند و هر کدام
از زنها از خوردنش امتناع کرد، بدانند که بورلاخاتون است و در این اثنا با
یورشی که قازان خان آغاز میکند نیروهای شر مغلوب میشوند.
جهان شگرف اساطیر با عبور از هزارههای بسیار در ذهن انسان چنان آثار عمیقی
باقی نهادهاند که «یونگ» میگوید: «اساطیر بیان و تظاهر مستقیم ناخودآگاه
قومی هستند. آنها در میان همه مردم و در همهی اعصار متشابه میباشند».
هر چند در میان ملل مختلف، رنگارنگیها و تنوعهایی را نیز پذیرفته که با
نبوغ، باورها، اندیشهها، شناختها و تجارب تاریخی آنها ارتباطی تنگاتنگ
یافته است.